غزل شمارهٔ ۴۹۶
بس که فرخ رخ و شکر لب و شیرین دهنی
رهزن دین و دلی، خانه کن مرد و زنی
من از این بخت سیه خواجهٔ شهر جبشم
تو از آن روی چو مه خسرو ملک ختنی
مادر دهر نیاورد چو تو شیرینی
پدر چرخ نپرورده چو من کوه کنی
دم ز کوثر نزنم تا لبت اندر نظر است
یاد جنت نکنم تا تو در این انجمنی
زان سر زلف دوتا دست نخواهم برداشت
تا مرا جمع نسازی و پریشان نکنی
گر به ساق تو رسد سیم سرشکم نه عجب
که سیه چشم و سهی قامت و سیمین ذقنی
چون فلک عاقبت از بیخ بنم خواهد کند
ستم است اینکه تو بنیاد مرا برنکنی
چشم ایام ندیدهست و نخواهد دیدن
که وصال تو چو تویی دست دهد بر چو منی
نزنی سایه بر آن زلف مسلسل گه رقص
تا از این سلسله صد سلسله بر هم نزنی
دیده برداشتن از روی تو مستحسن نیست
که به تصدیق نظر صاحب وجه حسنی
هیچ دیوانه به زنجیر نگنجد به نشاط
تا تو با سلسلهٔ زلف شکن برشکنی
نازت افزون شده از عجز فروغی، فریاد
که ستم پیشه و عاشق کش و عاجز فکنی
🖰 با دو بار کلیک روی واژهها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها میتوانید آنها را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
🖐 شمارهگذاری ابیات | وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف) | 🔍 شعرهای مشابه (وزن و قافیه) | منبع اولیه: ویکیدرج | ارسال به فیسبوک
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
🎜 معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است ...
📷 پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی، 📖 راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
حاشیهها
تا به حال ۳ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
سارا نوشته:
بیت هشتم مصراع دوم واژه “تو” اضافه است، اصلاح شود به:
که وصال چو تویی دست دهد بر چو منی
👆⚐
کاظم ایاصوفی نوشته:
بیت دوم مصراع اول باید حبش درست باشد نه جبش ولی اطمینان ندارم
👆⚐
سید محسن نوشته:
من از این بخت سیه خواجه شهر حبشم—
خواجه به معنای امرد آمده که شاعر میگوید من مثل بنده سیاه حبشی هستم
👆⚐