یک جام با تو خوردن یک عمر میپرستی
یک روز با تو بودن، یک روزگار مستی
در بندگی عشقت از دست رفت کارم
ای خواجهٔ زبر دست رحمی به زیر دستی
بر باد میتوان داد خاک وجود ما را
تا کار ما به کویت بالا رود ز پستی
با مدعی ز مینا می در قدح نکردی
تا خون من نخوردی تا جان من نخستی
گفتی دهم شرابت از شیشهٔ محبت
پیمانهام ندادی، پیمان من شکستی
صید ضعیف عشقم، با پنجهٔ توانا
بیمار چشم یارم، در عین تندرستی
با صد هزار نیرو، دیدی فروغی آخر
از دست او نرستی وز بند او نجستی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به عشق و پرستش معشوق میپردازد. او میگوید که یک زندگی با معشوق به اندازه یک عمر پرستش ارزش دارد و هر لحظهای که با او سپری کند، به معنای پرستی و مستی است. او احساس میکند در بندگی عشق معشوق از کار افتاده و از او طلب رحمت دارد. شاعر همچنین به ناپایداری وجود انسان در برابر عشق اشاره میکند و از مشکلاتی که در رابطه با معشوق دارد، میگوید. او به این نکته میپردازد که معشوق وعده داده، اما به او پیمانهای نداده و وعدهاش را شکسته است. در نهایت اشاره به ضعف خود در برابر قدرت معشوق دارد و از درد و رنجی که به خاطر عشقش متحمل میشود سخن میگوید.
هوش مصنوعی: به گزراندن یک عمر با تو به مانند پرستش است و یک روز بودن در کنار تو، به اندازه یک روز پر از خوشی و شادابی به نظر میرسد.
هوش مصنوعی: در عشق به تو، تمام کارها و امورم به هم ریخته است، ای بزرگتر از من! آیا اندکی به حال کسی که زیر دست توست رحم میکنی؟
هوش مصنوعی: میتوانیم هستی خود را به باد بسپاریم تا کارهایمان به جایی والا و بلندمرتبه برسند و از پایینتر از خود رهایی یابیم.
هوش مصنوعی: با شخصی که ادعای معشوقی میکند، از جام می نیاشامیدی، تا زمانی که خون من را نریزی و جانم را نستانی.
هوش مصنوعی: تو گفتی که بادهات را از شیشهٔ عشق به من خواهی داد، اما به من پیمانهای ندادی و عهد و پیمان من را شکستش.
هوش مصنوعی: عشق من مانند یک شکار ضعیف است که در دستان توست. چشمهای محبوب من، حتی در زمانی که سالم و تندرست به نظر میرسند، بیمارند.
هوش مصنوعی: با وجود تمام قدرت و تلاشها، دیدی که در نهایت، نوری از او به تو نرسید و نتوانستی از بند او رهایی یابی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دریا دلا تو آنی، کز فیض طبع روشن
گرد سواد شبهت، از روی دین بشستی
پیشت نهاد گردون، هر ارزو که کردی
زان پیشتر که گفتی، زان بیشتر که جستی
در نوبت بزرگی، هر چند چون فذلک
[...]
ای آنک امام عشقی تکبیر کن که مستی
دو دست را برافشان بیزار شو ز هستی
موقوف وقت بودی تعجیل مینمودی
وقت نماز آمد برجه چرا نشستی
بر بوی قبله حق صد قبله میتراشی
[...]
ای دل مباش یک دم خالی ز عشق و مستی
وان گه برو که رستی از نیستی و هستی
گر جان به تن ببینی مشغول کار او شو
هر قبلهای که بینی بهتر ز خودپرستی
با ضعف و ناتوانی همچون نسیم خوش باش
[...]
نامحرمان بسازید با جاهلی و پستی!
ای کوته آستینان تا کی دراز دستی
با خارجی مگوئید حرف خروج قائم
بگذار تا بمیرد در عین خودپرستی
قدر امام بشناس ورنه جهان سرآید
[...]
رهبر باوست هر نقش از کارگاه هستی
آغاز حق پرستیست انجام بتپرستی
قانع بقطرهای چند از بهر بینیازی
همچون صدف نداریم پروای تنگدستی
هر مشت خاک از این دیر گاهی سبوست گه خم
[...]
معرفی ترانههای دیگر
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.