گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
فروغی بسطامی

تنگ شد از غم دل جای به من

یک دل و این همه غم وای به من

قتلم امروز نشد تا چه کند

حسرت وعده فردای به من

نقد جان دادم و یک بوسه نداد

آب لب لعل شکرخای به من

در محبت چه تطاول که نکرد

آن سر زلف چلیپای به من

نیست روزی که بلایی نرسد

زان قد و قامت و بالای به من

نفسی نیست که آتش نزند

شعلهٔ عشق سراپای به من

در گذرگاه وی از کثرت خلق

بسته شد راه تماشای به من

در غم عشق فروغی نرسید

شادی از گلشن صحرای به من