گنجور

 
فروغی بسطامی

محبان را نصیب است از حبیبان

من حسرت کش از حسرت نصیبان

فغان کان گلبن سرکش ندارد

سری با ناله‌های عندلیبان

مرا گویند از آن رو دیده بربند

که فارغ باشی از پند ادیبان

دلی می‌باید از آهن کسی را

که بر بندد نظر زین دل فریبان

به چشم خود اگر بینی اجل را

از آن خوش تر که دیدار رقیبان

نمی‌ماند شکیبم در محبت

چو می‌میرد یکی از ناشکیبان

کشد سر در گریبان ماه و خورشید

چو بگشایی ز هم چاک گریبان

فروزان طلعت صبح سعادت

معنبر طرات شام غریبان

فروغی را به درد عشق کشتی

خلاصش کردی از ناز طبیبان

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
فخرالدین اسعد گرگانی

نکردی هیچ رحمت بر غریبان

چو بیماران نمانده بی طبیبان

عطار

چو داری خوی مردم چون لبیبان

دمی بنشین به بالین غریبان

سعدی

خوشا و خرما وقت حبیبان

به بوی صبح و بانگ عندلیبان

خوش آن ساعت نشیند دوست با دوست

که ساکن گردد آشوب رقیبان

دو تن در جامه‌ای چون پسته در پوست

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سعدی
حکیم نزاری

به غم بنشسته ام سر در گریبان

ز اندوه عزیزان و حبیبان

مزاج دوستان رفتم بدیدم

گرفتم نبض هر یک چون طبیبان

ملالت شان مرامی داشت گفتی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه