گنجور

 
فروغی بسطامی

من خراب نگه نرگس شهلای توام

بی خود از بادهٔ جام و می مینای توام

تو به تحریک فلک فتنهٔ دوران منی

من به تصدیق نظر محو تماشای توام

می‌توان یافتن از بی سر و سامانی من

که سراسیمهٔ گیسوی سمن‌سای توام

اهل معنی همه از حالت من حیرانند

بس که حیرت‌زدهٔ صورت زیبای توام

تلخ و شیرین جهان در نظرم یکسان است

بس که شوریده‌دل از لعل شکرخای توام

مرد میدان بلای دو جهان دانی کیست

من که افتادهٔ بالای دلارای توام

سر مویی به خود از شوق نپرداخته‌ام

تا گرفتار سر زلف چلیپای توام

بس که سودای تو از هر سر مویم سر زد

مو به مو با خبر از عالم سودای توام

زیر شمشیر تو امروز فروغی می‌گفت

فارغ از کشمکش شورش فردای توام

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۳۱۱ به خوانش فاطمه نیکو ایجادی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
حکیم نزاری

دلبرا شیفته ی قامت و بالای توام

کشته ی غمزه ی مستانه ی شهلای توام

روز نوروز و همه خلق به خود مشغولند

من مشتاق در اندیشهٔ سودای توام

نکنم شیفتگی پس چه کنم معذورم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه