گنجور

 
حکیم نزاری

دلبرا شیفته ی قامت و بالای توام

کشته ی غمزه ی مستانه ی شهلای توام

روز نوروز و همه خلق به خود مشغولند

من مشتاق در اندیشهٔ سودای توام

نکنم شیفتگی پس چه کنم معذورم

نشنوم پند که در بند همه جای توام

این محال است که گر چند بکوشم بسیار

صبر ممکن شود از روی دل آرای توام

از توام صبر محال است که مولای منی

بر منت حکم روان است که لالای توام

فتنه ام بر دهن چون شکر شیرینت

توتی آینه ی روی مصفای توام

همه در وصف لب چون شکرت می گویم

خود تودانی که نزاری شکرخای توام

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode