گر هلاک من است عنوانش
سر نپیچم ز خط فرمانش
مرد میدان عشق دانی کیست
آن که اندیشه نیست از جانش
کس به میدان عشق روی نکرد
که نکردند تیربارانش
آرزومند مجلس سلطان
صبر باید به جور درمانش
هیچ تیغی جدا نگرداند
دست امید من ز دامانش
مردم از فتنه ایمنی جویند
من و آشوب چشم فتانش
زاهد و گیسوان حورالعین
من و زلفین عنبرافشانش
تشنهٔ لعل او کجا باشد
التفاتی به آب حیوانش
ای که داری سر مسلمانی
بگذر از چشم نامسلمانش
هست درمان برای هر دردی
من و دردی که نیست درمانش
واقف از حالت فروغی کیست
آن که افتد ز چشم جانانش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
آفرینش چو گشت زندانش
پس خلاصی طلب کند جانش
کی رها می کنند خصمانش
که وزد باد بر گریبانش
آنچنان کن ز دیو پنهانش
که نبیند مگر سلیمانش
شب، پراکنده خسبد آنکه پدید
نَبُوَد وجهِ بامدادانش
مور، گِرد آوَرَد به تابستان
تا فَراغت بُوَد زمستانش
دشمن آدم است بچگانش
کو کسی کو نشد پریانش
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
replyپاسخگویی به این حاشیه flagگزارش حاشیهٔ نامناسب linkرونوشت نشانی حاشیه
replyپاسخگویی به این حاشیه flagگزارش حاشیهٔ نامناسب linkرونوشت نشانی حاشیه
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.