هر دلی کز عشق ماهی اندرو راهی نباشد
کشوری ویرانه دانش کاندرو شاهی نباشد
بوستان دلبری را چون قدت سروی نروید
آسمان نیکویی را چون رخت ماهی نباشد
ای که میگویی به آهی نرم کن سنگین دلش را
غافلی کز ضعف در من قوت آهی نباشد
زهر قهرت گرچه شیرین است اندر کام عاشق
لیک قهر آن به که گاهی باشد و گاهی نباشد
زاهدان آگاه از علمند و از عشقند غافل
زان همی گویم که زاهد مرد آگاهی نباشد
ای دل از زلف دل آویزش مکن قصد زنخدان
شب بسی تار است بنگر در رهت چاهی نباشد
هر کجا شامی بود او را سحرگاهی است در پی
شام هجران است و بس کاو را سحرگاهی نباشد
هر سر ماهی ز عشق روی تو دیوانه گردم
عشق ماه است این و چون او را سر ماهی نباشد
ای که پرسی سر گذشتم، پایم اندر گل فروشد
زان که در راه غمم جز اشک همراهی نباشد
لیک شادم در جهان و جاهم از چرخ است برتر
زان که غیر از چاکری خسروَم جاهی نباشد
ناصرالدین شاه غازی آن که اندر ملک عالم
جز وجود پاک او دیگر شهنشاهی نباشد
بندگی اوست فخر پادشاهان زمانه
بنده را از بندگی خواجه اکراهی نباشد
مهر با رای منیرش ذرهای کمتر نماید
کوه را نسبت بخرمنش عرضهٔ کاهی نباشد
فخریا برگو دعای دولت شاه جهان را
تا جهان باشدبه ملک شاه بدخواهی نباشد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.