کفر زلفش رهزن دین است گویی نیست هست
کافری سرمایهاش این است گویی نیست هست
تا چه کرد آن سنبل نورسته در گلزار حسن
کش قدم بر فرق نسرین است گویی نیست هست
تا هوای عنبرین مویش مرا بر سر فتاد
مو به مویم عنبرآگین است گویی نیست هست
شانه تا زد چین زلفش را به همراه صبا
کاروان نافهٔ چین است گویی نیست هست
با صف مژگان به قتل مردم صاحب نظر
چشم مستش مصلحت بین است گویی نیست هست
با نظربازی که هرگز ترک مهر او نکرد
ترک چشمش بر سر کین است گویی نیست هست
تا ز دستم سر کشید آن گلبن باغ مراد
دیدهام پراشک رنگین است گویی نیست هست
وصل جانان قسمت اهل هوس شد ای دریغ
گل نصیب دست گلچین است گویی نیست هست
هر کجا کز عشق او عشاق ذکری سر کنند
الحق آنجا جای تحسین است گویی نیست هست
از دل خونینم ای زلف مسلسل سرمپیچ
زان که اول نافه خونین است گویی نیست هست
گر فروغی گفت من عاشق نیام باور مکن
کوهکن را شور شیرین است گویی نیست هست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به وصف زیبایی و جذابیت معشوق میپردازد و در آن احساس عاشقانه و عاشقانهای عمیق بیان شده است. شاعر از زلف و موی معشوق صحبت میکند و این موارد را به نشانههایی از کفر و ضلالت نسبت میدهد. زیبایی معشوق به حدی جذاب است که میتواند عقل و دین را به طرز شگفتانگیزی به چالش بکشد. در این شعر، عشق و اشتیاق به معشوق به گونهای توصیف میشود که انگار همه چیز در او به کفر و بیهویتی میانجامد، با این حال زیباییاش به مثابه جاذبهای خاص و شگفتانگیز باقی میماند. شاعر همچنین به درد و رنج عشق و احساسات پراشک اشاره میکند و در نهایت، با کنایهای به این موضوع اشاره دارد که اگر کسی عشق واقعی را انکار کند، به نوعی از حقیقت دور شده است. در مجموع، شعر به عمق احساسات عاشقانه و زیباییهای معشوق میپردازد.
هوش مصنوعی: زلف معشوقش به قدری فریبنده و جذاب است که گویی مانع از درک حقیقت و ایمان میشود. با این حال، به نظر میرسد که این جاذبه نتوانسته از وجود واقعی و ارزشهای او بکاهد و او به نوعی در حقیقت کافر محسوب میشود، اما این کفر تنها به خاطر زیبایی زلفش است. در نهایت، وجود او همچنان موجود و معتبر است.
هوش مصنوعی: در میان گلزار زیبایی، سنبل تازهای که به طرز خاصی خوشنما و برجسته است، گام بر روی سر گل نسرین گذاشته است؛ به گونهای که گویی وجودی ندارد و همه چیز تحت تأثیر زیبایی اوست.
هوش مصنوعی: وقتی که بوی خوش موی او به مشامم میرسد، حس میکنم که موهایم خود نیز عطر و بوی عطر مانند دارند و انگار عالم واقعی وجود ندارد.
هوش مصنوعی: زمانی که نسیم به آهستگی در حال وزیدن است و چین و شکنهای موی او را همراهی میکند، احساس میشود که فضای اطرافش با عطر خوش نافهای لبریز شده و گویا هیچ چیزی در آنجا وجود ندارد جز زیبایی و دلربایی او.
هوش مصنوعی: با چشمان دلربای او، افرادی که دارای نظر و فکر هستند به طرز عجیبی تحت تأثیر قرار میگیرند. انگار که او با نگاهش میتواند به خوبی تشخیص دهد که چه چیزی برای دیگران خوب است، در حالی که در واقعیت، هیچ چیزی وجود ندارد که او به آن توجه کند.
هوش مصنوعی: عشق و توجهی که من به او دارم، هرگز کم نمیشود، حتی اگر در دل کینهای داشته باشد. به نظر میرسد در حالی که او را میبینم، همه چیز بیمعنا است.
هوش مصنوعی: وقتی آن گل باغ آرزو از دستم رفت، چشمانم پر از اشک و رنگین است، به طوری که انگار چیزی وجود ندارد.
هوش مصنوعی: اتحاد با معشوق تنها نصیب افرادی شده که دلبستگیهای دنیوی دارند و این در حالی است که کسی که واقعا لایق است، مانند گلچین، به این خوشبختی دسترسی ندارد و به نظر میرسد که صحبتی از وجود او نیست.
هوش مصنوعی: هر جایی که عاشقان به یاد عشق او صحبت کنند، حقیقتاً آنجا شایسته تحسین است، گویی آن مکان وجود ندارد.
هوش مصنوعی: ای زلف پیچیدهات، از دل پرآشوبم بپیچ، زیرا این ابتدا مانند نافهای خونین است و به نظر میرسد هیچ چیز وجود ندارد.
هوش مصنوعی: اگر کسی به تو بگوید که عاشق نیستم، به حرف او اعتماد نکن. گویی کسی که در حال کوهکنی است، شور و شوقی شیرین دارد، ولی به نظر میرسد که چنان شور و شوقی وجود ندارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.