گنجور

 
فیض کاشانی

ای پیک راستان خبر یار ما بگو

احوال گل به بلبل دستان‏سرا بگو

ما محرمان خلوت انیسم غم مخور

با یار آشنا سخن آشنا بگو

بر این فقیر قصه آن محتشم بخوان

با این گدا حکایت آن پادشا بگو

گر دیگرت بر آن در دولت گذر فتد

بعد از ادای خدمت و عرض دعا بگو

هرچند ما بدیم تو ما را بدان مگیر

شاهانه ماجرای گناه گدا بگو

جانها در انتظار قدوم تو سوختند

پیغامی از وصول خود ای خوش لقا بگو

ما بی‏خبر به راز سراپرده خفا

با مخلصان خود خبر ما مضی بگو

دلهای مرده را ز دم خویش زنده کن

از مصطفی حدیث کن از مرتضی بگو

از مغرب خفا بدرآ همچو آفتاب

در جلوه ظهور رموز خفا بگو

جان‏پرور است قصه مهدی صبا برو

رمزی از او بپرس حدیثی بیا بگو

آن کس که گفت خاک ره او نه توتیاست

گو این سخن معاینه در چشم ما بگو

ای فیض اگر هوای امامست در سرت

از سر هوس به در کن و ترک هوا بگو

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode