گنجور

 
فیض کاشانی

پس امر شد ملائکه را سجده آورید

این قالب خلیفه بگزیده مرا

فی الفور در سجود فتادند سر به سر

جز دیو سرکشی که نمود از سجود ابا

گفتا که او ز خاک بود من ز آتشم

چون زاده اثیر شود ساجد ثرا

حق گفت لعن بر تو و بر تابعان تو

از اهل کبر و اهل حسد بنده هوا

گفتا که مهلتم بده از بهر رهزنی

تا انتقام خود کشم از خاکزادها

گفتا ز بندگان منت دست کوته است

تا وعده جزا توئی و بنده هوا

جای شما جهنم و کار شما ضلال

سوزید تا شود به شما پخته کار ما

آدم سپاس و حمد و ثنا گفت و شکر کرد

بر سجده ملائک و بر لعن من ابا

آنگه ز فاضل گل او ساخت صورتی

مانند او ولی به انوثت از او جدا