چه شود اگر درآیی به طریق آشنایی
ز طریق آشنایی چه شود اگر درآیی
بر بیکسی بیایی دل خستهای بجویی
دل خستهای بجویی بر بیکسی بیایی
نروی ره جدایی سپری طریق الفت
سپری طریق الفت نروی ره جدایی
بر عاشقان بیایی غم خستگان بداری
غم خستگان بداری بر عاشقان بیایی
به جز از در گدایی بر تو رهی ندارم
بر تو رهی ندارم به جز از در گدایی
به بهانهٔ گدایی به در سرایت آیم
به در سرایت آیم به بهانهٔ گدایی
به نوای بینوایی غزلی مگر سرایم
غزلی مگر سرایم به نوای بینوایی
چو تو زلف میگشایی دل فیض میگشاید
دل فیض میگشاید چو تو زلف میگشایی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به احساسات عاشقانه و longing (دلتنگی) اشاره دارد. شاعر از معشوق میخواهد که به او نزدیک شود و از جدایی پرهیز کند. او در توصیف حس بیکسی و دلخستگیاش، خواهان دیدار و همدلی بیشتر با معشوق است. شاعر احساس میکند که تنها راه نزدیک شدن به معشوق از درگاه گدایی است و به این بهانه درخواست عشق و محبت میکند. در نهایت، او از زیبایی و لطافت معشوق صحبت میکند که میتواند دل او را شاد کند و به او فیض ببخشد.
هوش مصنوعی: چه میشود اگر به شکل آشنایی وارد شوی؟ از طریق آشنایی چه تأثیری خواهد داشت اگر به این راه بیایی؟
هوش مصنوعی: اگر در تنهایی و کلافگی به سر میبری، پس باید سعی کنی دلی همدل و همزبان را پیدا کنی تا آرامش پیدا کنی. در غم و اندوه خودت نباید تنها بمانی و باید با کسی همدردی کنی.
هوش مصنوعی: به معنای این است که نباید به مسیر جدایی بروی، بلکه باید در راه دوستی و محبت باقی بمانی.
هوش مصنوعی: اگر به سوی عاشقان بیایی، غم و اندوه خستگان را برطرف خواهی کرد و دلهای آنها را شاد میکنی.
هوش مصنوعی: من جز از درِ گدایی تو هیچ راهی به سوی تو ندارم و هیچ امکان دیگری برای رسیدن به تو ندارم.
هوش مصنوعی: بهانهای برای درخواست کمک و گدایی از تو میآورم، و به در خانهات میآیم.
هوش مصنوعی: آیا فقط به خاطر درد و رنج بینوایی، شعری بسرایم؟ آیا فقط به همین خاطر میتوانم شعری خلق کنم؟
هوش مصنوعی: زمانی که تو موهای خود را باز میکنی، دل قابل استفاده و پر از لطف و نعمت میشود. این دل حیات و شادی مییابد و بار دیگر با زیبایی تو روشن و شاداب میگردد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
پسرا، ره قلندر سزد ار به من نمایی
که دراز و دور دیدم ره زهد و پارسایی
پسرا، می مغانه دهی ار حریف مایی
که نماند بیش ما را سر زهد و پارسایی
قدحی می مغانه به من آر، تا بنوشم
[...]
هله عاشقان بشارت که نماند این جدایی
برسد وصال دولت بکند خدا خدایی
ز کرم مزید آید دو هزار عید آید
دو جهان مرید آید تو هنوز خود کجایی
شکر وفا بکاری سر روح را بخاری
[...]
خبرت خرابتر کرد جراحت جدایی
چو خیال آب روشن که به تشنگان نمایی
تو چه ارمغانی آری که به دوستان فرستی
چه از این به ارمغانی که تو خویشتن بیایی
بشدی و دل ببردی و به دست غم سپردی
[...]
نه قرار داده بودی که شبی به خلوت آیی
بگذشت روزگاری و نیامدی کجایی
به وصال وعده کردی و دلی که بود ما را
به امید در تو بستیم و دری نمیگشایی
به سرت که تا به رویت نظری ربوده کردم
[...]
دل ما بغمزه بردی، رخ مه نمی نمایی
بکجات جویم، ای جان، ز که پرسمت؟ کجایی؟
بگشا نقاب و آن رو بنما بما،که ما را
بلب آمدست جانها ز مرارت جدایی
بنماند جانم از درد و بماند تاا قیامت
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.