پرتوی از مهر رویت در جهان انداختی
آتشی در خرمن شورید گان انداختی
یکنظر کردی بسوی دل ز چشم شاهدان
زان نظر بس فتنها در جسم و جان انداختی
در دلم جا کردی و کردی مرا از من تهی
تا مرا از هستی خود در گمان انداختی
شعله حسن تو دوش افروخت دلها را چو شمع
این چه آتش بود کامشب در جهان انداختی
در کنارم بودی و میسوخت جانم در میان
آتش سوزان نهان چون در میان انداختی
تا قیامت قالبم خواهد طپید از ذوق آن
تیر مژگان سوی من تا بیکمان انداختی
دیده از خواب عدم نگشوده گردیدند مست
چون ندای «کن» بگوش انس و جان انداختی
سوی «او ادنی» روان گشتند مشتاقان وصل
تا خطاب «ارجعی» در ملک و جان انداختی
هرکسی پشت و پناه عالمی شد تا ز لطف
سایهٔ خود بر سر این بیکسان انداختی
شد کنار همدمان دریای خون از اشگ فیض
قصهٔ پر غصهاش تا در میان انداختی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
باز ای مطرب حدیثی در میان انداختی
فتنهای در مجلس صاحبدلان انداختی
راز ما را فاش کردی در میان خاص و عام
وین حکایت در زبان این و آن انداختی
عارفان را با پریرویان کشیدی در سماع
[...]
بار دیگر فتنه ای در انس و جان انداختی
چهره بنمودی و آتش در جهان انداختی
از برای خاکساران بر سر کوی طلب
فرش عزت بر فراز آسمان انداختی
عشق را سرمایه ای داده ز حسن دلبران
[...]
رفتی و شوری به جان ناتوان انداختی
آمدی و آتشی در خان و مان انداختی
ناوک اندازان چشمت هر طرف در جلوه اند
تا چو ابرو بر سر بازو کمان انداختی
مهربانیها نمودی اول و آخر چو شمع
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.