گنجور

 
فیض کاشانی

با جذب دوست ای دل شیدا چگونه‌ای

ای قطره با کشاکش دریا چگونه‌ای

ای طایر خجسته پی مرغزار انس

در تنگنای وحشت دنیا چگونه‌ای

هیچ از مقام اصلی خود یاد می‌کنی

دور از دیار خویش در اینجا چگونه‌ای

کو روزگار عشرت و بزم وصال دوست

بی‌یار دلنواز از خود آیا چگونه‌ای

کو چشم مست ساقی و کو آن لب چو لعل

مخمور مانده بی می و مینا چگونه‌ای

می‌آید این سروش ز جانان نفس نفس

کای جان اسیر غربت دنیا چگونه‌ای

با موجهای قلزم هجران چه میکنی

در کام اژدهای غم ما چگونه‌ای

ز آن روزها که بود سرت در کنار ما

شبها چه یا میکنی آیا چگونه‌ای

ای در وصال ما گذرانیده سالها

امروز در مفارقت ما چگونه‌ای

بعد از وصال با غم هجران چه میکنی

با ما چگونه بودی و بی ما چگونه‌ای

ای دیده‌ای که آن گل رخسار دیده‌ای

بی آن جمال روشن و بینا چگونه‌ای

چونی در ابتلای بلای فراق فیض

ای وصل دوست داده بدنیا چگونه‌ای