بر آن رخسار تا آن طره طرار افتاده
دو عالم را دل از کف رفته دست از کار افتاده
ز لطف بیدریغ خود مرا روزی کن آن دولت
که بینم چشم خونبارم بر آن رخسار افتاده
روان خواهد روان گردد به استقبال دیدارت
کرامت کن که کار جان به یک دیدار افتاده
بود روزی که بیند چشم خونبار من آن رخسار
دو کون از دیدهٔ حق بین من یکبار افتاده
روا گرچه نمیدارد دلی کز عشق رنجور است
دل خامم پی درمان درین بازار افتاده
از آن درمان که میگویند عاشق را نمیباشد
دلم بو برده در دکان هر عطار افتاده
ندارد گرچه پروای دل زار گرفتاران
به امیدی دلم دنبال آن دلدار افتاده
نه من تنها فتادم بیسر و پا در ره عشقش
در این ره همچون من بیپا و سر بسیار افتاده
گروهی بیدل و دین مست و بیخود گشته از جامی
گروهی بیسر و پا در رهت خمار افتاده
گروهی مست و لایعقل ز کف داده زمام دل
گروهی با کمال معرفت هشیار افتاده
گروهی در درون جبه و دستار میرقصند
گروهی را ز مستی جبه و دستار افتاده
گروهی در طریق معرفت گم کرده عارف را
گروهی قیل و قال آورده در گفتار افتاده
گروهی همچو من گاهی سخنگو گشته از هرجا
گهی با خویشتن در حایش و پیکار افتاده
بزن در دامن مردی که کار افتاده باشد دست
تو چون خود نیستی ای فیض مرد کار افتاده
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
نه تبخاله است بر گرد دهان یار افتاده
که گوهرها برون از مخزن اسرار افتاده
کدامین سرو بالا را گذار افتاده بر گلشن؟
که از خمیازه دست شاخ گل از کار افتاده
به چین عاریت دامان استغنا نیالاید
[...]
من آشفته را در راه یاری کار افتاده
که در راهش چو من بی با و سر بسیار افتاده
سر آمد عمر بیحاصل نشد پیموده یک منزل
میان راه هم خر مرده و هم بار افتاده
شده بودم همه نابود و گم گشته ره مقصود
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.