گنجور

 
فیض کاشانی

مرا هرچند رانی دیگر آیم

اگر از پا در آیم از سر آیم

گرم از در برانی آیم از بام

ورم از بام رانی از در آیم

نیارم صبر کردن بی تو یکدم

که نتوانم بهجرانت بر آیم

فراقت سخت خونریز است و بیباک

وصالت را کجا من در خور آیم

نه با تو میتوان بودن نه بی تو

ندانم تا بعشقت چون بر آیم

بکش خنجر بقصد کشتن من

که تا رقصان به پیش خنجر آیم

نهم سر پیش تیغت بهر بسمل

بقربانت شوم گردت بر آیم

توئی خور منم از ذره کمتر

چو ذره از عدم هم کمتر آیم

مگر لطف تو دست فیض گیرد

و گرنه در رهت از پا در آیم