گنجور

 
فیض کاشانی

سالک راه حق بیا همت از اولیا طلب

همت خود بلند کن سوی حق ارتقا طلب

فاش ببین گَهِ دعا روی خدا در اولیا

بهر جمال کبریا آئینة صفا طلب

گفت خدا که اولیا روی من و ره منند

هر چه تو خواهی از خدا بر در اولیا طلب

سرور اولیا نبیست و زپس مصطفی علی است

خدمت مصطفی کن و همت مرتضی طلب

پیروی رسول حق دوستی حق آورد

پیروی رسول کن دوستی خدا طلب

چشم بصیرتت بخود نور پذیر کی شود

نور بصیرت دل از صاحب انّما طلب

شرع سفینهٔ نجات آل رسول ناخدات

ساکن این سفینه شو دامن ناخدا طلب

دل بدمم بگوش هوش میفکنند این سروش

معرفت ار طلب کنی از برکات ما طلب

خستهٔ جهل را بگو خیز و بیا بجست و جو

از بر ما دعا بجو از دم ما شفا طلب

مفلس بینوا بیا از در ما بجو نوا

صاحب مدعا بیا از در ما دوا طلب

چند زپست همتی فرش شوی برین زمین

روی بروی عرش کن راه سوی سما طلب

چیست سما سمای غیب ممکلت بری زعیب

جای بقای جاودان سعی کن آن بقا طلب

نیست خوشی در این سرا کیست به جز غم و عنا

عیش در این سرا مجو عیش در آن سرا طلب

راحت و امن و عافیت گر طلبی درین جهان

زهد و قنوع پیشه کن مملکت رضا طلب

هست طلب بحق سبب گر بسزا بود طلب

هر چه طلب کنی چو فیض یاوه مگو بجا طلب

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode