بیا بیا بسرم تا بپات جان بدهم
جمال خود بنما تا ز خویشتن بروم
بخار زار فراق تو راه گم کردم
بیا بگلشن وصل ابد نمای رهم
بیا بیا که ز عمرم نماند جز نفسی
بود بشادی وصل تو آن نفس بدهم
بیا بیا که نیم بیتو جز تنی بیجان
بطلعت تو درین تن هزار جان بنهم
بیا بیا که فراق تو رنجهام دارد
بمقدم تو مگر زین بلای بد بجهم
بیا بیا و سرم را ز خاک ره بر گیر
بجاست تا رمقی عنقریب خال رهم
بیا بیا که شود سیئات من حسنات
توئی ثوابم و دور از تو سر بسر گنهم
بیا بیا که هنوزم نفس در آمدنست
برس بچاره که تن جان بجان جان بدهم
بیا بیا و گناهم ببخش و رحمت کن
بنور خویش بیفروز چهرهٔ سیهم
گدائی درت ار فیض را شود روزی
وحید دهرم و بر هر دو کون پادشهم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر با دلتنگی و اشتیاق به سوی معشوق خود دعوت میکند و از او میخواهد که بیاید و جمال خود را نمایان کند تا او از خود بیخود شود. او از درد فراق و بیتابی ناشی از آن شکایت میکند و میگوید که جز یک نفس چیزی از عمرش باقی نمانده است. شاعر بر این باور است که وجود معشوقش باعث خوشی و پاداش اوست و میخواهد که درد دوری را با نزدیک شدن معشوق درمان کند. او همچنین از معشوق طلب بخشش و رحمت میکند و به او یادآوری میکند که در دلش امیدی به تجدید حیات وجود دارد. در نهایت، شاعر خود را گدا و نیازمند رحمت معشوق میداند و ابراز میکند که او را پادشاهی در این دنیا و آن دنیا میبیند.
هوش مصنوعی: بیا و نزد من بیا تا جانم را به پاهایت نثار کنم. زیبایی خودت را به من نشان بده تا از خودم جدا شوم.
هوش مصنوعی: به خاطر جدایی تو، در زندگیام گم شدهام. بیا و مرا به سرزمین وصال ابدیات برسان.
هوش مصنوعی: بیا، زیرا از عمر من چیزی باقی نمانده جز یک نفس. من آن نفس را با شادی دیدار تو میدهم.
هوش مصنوعی: به نزد من بیا، زیرا وجودم بدون تو بیروح و بیمعناست. من با تمام وجودم حاضر هستم برای چهرهی تو جانهای زیادی را فدای کنم.
هوش مصنوعی: بیا که دوری تو برایم عذابآور است. امیدوارم با آمدنت از این مصیبت خلاص شوم.
هوش مصنوعی: بیا و کمکم کن، سرم را از زمین برآور، چون هنوز راهی برای ادامه دارم.
هوش مصنوعی: بیا و نزدیک شو تا کارهای بد من به کارهای خوب تو تبدیل شود. تو پاداش من هستی و من از تو دوری نمیکنم و همه چیز را پنهان میکنم.
هوش مصنوعی: بیا، بیا که هنوز فرصت برای آمدن هست. به من بیچاره برس که جانم را برای جان تو فدای میکنم.
هوش مصنوعی: بیا و با مهربانی گناهانم را ببخش و با نور رحمتت چهرهی تیرهام را روشنی ببخش.
هوش مصنوعی: اگر گدایی در درگاه تو بهرهمند شود، روزی من تنها فردی در زمانهام میشود و بر هر دو جهان، من پادشاه خواهم بود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دژم شده ست مرا جان از آن دو چشم دژم
بخم شده ست مرا پشت از آن دو زلف بخم
لبم چو خاک درو باد سرد خواسته شد
دلم بر آتش وز دیده گشته وادی زم
مشعبد است غم عشق هر کجا باشد
[...]
همی روم سوی معشوق با بهار بهم
مرا بدین سفر اندر ،چه انده ست و چه غم
همه جهان را سر تا بسر بهار یکیست
بهار من دو شود چون رسم به روی صنم
مرا بتیست که بر روی او به آذرماه
[...]
خلاف بود همیشه میان تیغ و قلم
کنون ببخت ملک متفق شدند بهم
چگونه کلک که بر دشمنان و بر یاران
از اوست راحت و محنت از اوست شادی و غم
ضعیف جسم و تن خصم از او شده است ضعیف
[...]
نهاد زلف تو بر مه ز کبر و ناز قدم
کراست دست بر آن مشک گون غالیه شم
چو بود عارض تو لاله طبیعی رنگ
مگر نمود مرا عنبر طبیعی خم
بهاری روی تو از زلف تو فزون گشته ست
[...]
گهی ز مشک زند برگل شگفته رقم
گهی ز قیر کشد بر مه دو هفته قلم
گهی زندگره زلف او سر اندر سر
گهی شود شکنِ جَعدِ او خَم اندر خَم
رخش چو لاله و بر لاله از شکوفه نشان
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.