گنجور

 
فیض کاشانی

تو و آرام و پخته کاری‌ها

من و خامی و بی‌قراری‌ها

پرسشم گر به خاطرت گذرد

دل بیمار و جان‌سپاری‌ها

غیر را روزهای عیش و طرب

من و شب‌های تار و زاری‌ها

بی نکویی چه بر سرش آمد

کو مراعات حق‌گذاری‌ها

پای تا سر به مهر تو بستم

یاد ایام رستگاری‌ها

شکوه بگذرام و بنالم زار

تا کند دوست غمگساری‌ها

از در عجز و مسکنت آرم

بندگی‌ها و اشکباری‌ها

شاید از رحم در دلش آرد

آه آتش‌فشان و زاری‌ها

شکوه از بخت و مهر او در دل

چه شد آرزم و شرمساری‌ها

دعوی دوستی و عرض گله

روی سخت و امیدواری‌ها

گفتی ای دل‌فکار از که‌ای

زار تو زار تو به زاری‌ها

فیض را نیست غیر تو یاری

یاریش کن به حق یاری‌ها

 
 
 
پرسش‌های پرتکرار
نظامی

در خَوَرْنَق ز نغز‌کاری‌ها

داده با اوستاد یاری‌ها

ابن یمین

بعد ازین عجز و بیقراری ها

آمده در مقام زاریها

هلالی جغتایی

با وجود گناه‌کاری‌ها

از تو دارم امیدواری‌ها

غنی کشمیری

رفت مانند شیشهٔ ساعت

عمر من در نفس شماریها

روزی مار نیست غیر از خاک

خاک بر فرق مالداریها

هست چو ناخنم نگین بی نقش

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه