خنگ آنکو دلش شد از جهان سرد
روانش یافت از برد الیقین برد
تعلقها بدل خاریست یک یک
خوش آنکو از دلش خاری بر آورد
نمیدانم چسان میبایدم زیست
شود تا ما سوی الله بر دلم سرد
نمیدانم چه حلیت باید اندوخت
بر آرم تا ز خارستان دل و درد
نمیدانم که خواهم باخت یا برد
بریزم رو برو بر تخته نرد
نمیدانم چه میباید مرا گفت
نمیدانم چه میباید مرا کرد
ز گرمیهای خامان سوخت جانم
دلم افسرد از گفتار دم سرد
خداوندا مرا بینائیی ده
ندانم که چه باید گفت و چون کرد
نمیسازد ترا جز نیستی فیض
بر آور از نهاد خویشتن گرد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ز دیده دیدبان از دز نگه کرد
سیه ابری بدید از لشکر و گرد
الهی گردن گردون شود خرد
که فرزندان آدم را همه برد
یکی ناگه که زنده شد فلانی
همه گویند فلان ابن فلان مرد
به گرمای تموز از سرد سوزش
صد و پنجه مسافر خشک بفشرد
رهی رفت و غلام برده برده
زهی قسمت رهی و ژاله شاکرد
زه ای پستت بمانده ماه بهمن
[...]
رخ خوب تو ناموس قمر برد
لب لعل تو بازار شکر برد
بنفشه گرچه بازاری همیداشت
چو زلف دید سردر یکدیگربرد
گل سرخ از تو می بربست طرفی
[...]
مبین از خرد بینی خصم را خرد
ز پیلان بین که خرگوش آب چون برد
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.