گذشت عمر تو امسال همچو پار عبث
چرا چنین گذرانند روزگار عبث
بسی نماند زعمر و بسی نماند زکار
هزار حیف که بگذشت وقت کار عبث
گمان مبر که ترا آفرید حق باطل
گمان مدار که ترا ساخت کرد گار عبث
تو آمدی بجهان تا روی بر جانان
بکوش تا برسی خویش را مدار عبث
تو جان هر دوجهانی و مقصد ایجاد
عزیز من چه کنی خویشرا تو خوار عبث
توخویشرا مفروش ای پسر چنین ارزان
که بهر جنتی و میروی بنار عبث
گرانبها و عزیز الوجود و بی بدلی
نهٔ چنین سبک و بی بها و خوار عبث
چو کردهای تنت مردهای جان دارد
مدزد ایجان تن زاز کار و بار عبث
غنیمتی شمر این یکدو دم که ماند ای فیض
بکار کوش و سخن در میان میار عبث
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ز دیده اشک چکد روز وصل یار عبث
که آب جوی رود موسم بهار عبث
کنون که فصل خوشی های روزگار آمد
پیاله گیر و مکن فکر روزگار عبث
دهن چو غنچه ز خمیازه ات به گوش رسید
[...]
خطا نکرده بود روزم از تو تار عبث
مراست شکوه خود از جور روزگار عبث
نداد وعده و من در رهش ز غایت شوق
تمام عمر نشستم در انتظار عبث
سوی تو صید خود آید اگر تو صیادی
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.