پس آگاهی آمد به افراسیاب
که شاه جهاندار بگذاشت آب
شنیده همی داشت اندر نهفت
بیامد شب تیره با کس نگفت
جهاندیدگان را هم آنجا بماند
دلی پر ز تیمار تنها براند
چو کیخسرو آمد به گنگ اندرون
سری پر ز تیمار دل پر ز خون
بدید آن دل افروز باغ بهشت
شمرهای او چون چراغ بهشت
به هر گوشهای چشمه و گلستان
زمین سنبل و شاخ بلبلستان
همی گفت هر کس که اینت نهاد
هم ایدر بباشیم تا مرگ شاد
وز آن پس بفرمود بیدار شاه
طلب کردن شاه توران سپاه
بجستند بر دشت و باغ و سرای
گرفتند بر هر سوی رهنمای
همی رفت جوینده چون بیهشان
مگر زو بیابند جایی نشان
چو بر جستنش تیز بشتافتند
فراوان ز کسهای او یافتند
بکشتند بسیار کس بیگناه
نشانی نیامد ز بیداد شاه
همی بود در گنگ دژ شهریار
یکی سال با رامش و میگسار
جهان چون بهشتی دلاویز بود
پر از گلشن و باغ و پالیز بود
برفتن همی شاه را دل نداد
همی بود در گنگ پیروز و شاد
همه پهلوانان ایران سپاه
برفتند یکسر به نزدیک شاه
که گر شاه را دل نجنبد ز جای
سوی شهر ایران نیایدش رای
همانا بداندیش افراسیاب
گذشتست زان سو به دریای آب
چنان پیر بر گاه کاووس شاه
نه اورنگ و فر و نه گنج و سپاه
گر او سوی ایران شود پر ز کین
که باشد نگهبان ایران زمین
گر او باز با تخت و افسر شود
همه رنج ما پاک بیبر شود
از آن پس به ایرانیان شاه گفت
که این پند با سودمندیست جفت
از آن شارستان پس مهان را بخواند
وز آن رنج بردن فراوان براند
از ایشان کسی را که شایستهتر
گرامیتر از شهر و بایستهتر
تنش را به خلعت بیاراستند
ز دژ بارهٔ مرزبان خواستند
چنین گفت کایدر به شادی بمان
ز دل بر کن اندیشهٔ بدگمان
ببخشید چندان که بد خواسته
ز اسبان وز گنج آراسته
همه شهر ز ایشان توانگر شدند
چه با یاره و تخت و افسر شدند
بدانگه که بیدار گردد خروس
ز درگاه برخاست آوای کوس
سپاهی شتابنده و راهجوی
به سوی بیابان نهادند روی
همه نامداران هر کشوری
برفتند هر جا که بد مهتری
خورشها ببردند نزدیک شاه
که بود از در شهریار و سپاه
به راهی که لشکر همی برگذشت
در و دشت یکسر چو بازار گشت
به کوه و بیابان و جای نشست
کسی را نبد کس که بگشاد دست
بزرگان ابا هدیه و با نثار
پذیره شدندی بر شهریار
چو خلعت فراز آمدیشان ز گنج
نهشتی که با او برفتی به رنج
پذیره شدش گیو با لشکری
و زآن شهر هر کس که بد مهتری
چو دید آن سر و فرهٔ سرفراز
پیاده شد و برد پیشش نماز
جهاندار بسیار بنواختشان
به رسم کیان جایگه ساختشان
چو خسرو به نزدیک کشتی رسید
فرود آمد و بادبان برکشید
دو هفته بر آن روی دریا بماند
ز گفتار با گیو چندی براند
چنین گفت هر کو ندیدست گنگ
نباید که خواهد به گیتی درنگ
بفرمود تا کار برساختند
دو زورق به آب اندر انداختند
شناسای کشتی هر آنکس که بود
که بر ژرف دریا دلیری نمود
بفرمود تا بادبان برکشید
به دریای بیمایه اندر کشید
همان راه دریا به یک ساله راه
چنان تیز شد باد در هفت ماه
که آن شاه و لشکر بدین سو گذشت
که از باد کژ آستی تر نگشت
سپهدار لشکر به خشکی کشید
ببستند کشتی و هامون بدید
خورش کرد و پوشش هم آنجا یله
به ملاح و آن کس که کردی خله
بفرمود دینار و خلعت ز گنج
ز گیتی کسی را که بردند رنج
وز آن آب راه بیابان گرفت
جهانی از او مانده اندر شگفت
چو آگاه شد اشکش آمد به راه
ابا لشکری ساخته پیش شاه
پیاده شد از اسب و روی زمین
ببوسید و بر شاه کرد آفرین
همه تیز و مکران بیاراستند
ز هر جای رامشگران خواستند
همه راه و بیراه آوای رود
تو گفتی هوا تار شد رود پود
به دیوار دیبا برآویختند
درم با شکر زیر پی ریختند
به مکران هر آن کس که بد مهتری
وگر نامداری و کنداوری
برفتند با هدیه و با نثار
به نزدیک پیروزگر شهریار
و زآن مرز چندان که بد خواسته
فراز آورید اشکش آراسته
ز اشکش پذیرفت شاه آنچه دید
و زآن نامداران یکی برگزید
ورا کرد مهتر به مکران زمین
بسی خلعتش داد و کرد آفرین
چو آمد ز مکران و توران به چین
خود و سرفرازان ایران زمین
پذیره شدش رستم زال سام
سپاهی گشاده دل و شاد کام
چو از دور کیخسرو آمد پدید
سوار سرفراز چترش کشید
پیاده شد از باره بردش نماز
گرفتش به بر شاه گردنفراز
بگفت آن شگفتی که دید اندر آب
ز گم بودن جادو افراسیاب
به چین نیز مهمان رستم بماند
به یک هفته از چین به ماچین براند
همی رفت سوی سیاووش گرد
به ماه سفندار مذ روز ارد
چو آمد بدان شارستان پدر
دو رخساره پر آب و خسته جگر
به جایی که گرسیوز بدنشان
گروی به نفرین مردم کشان
سر شاه ایران بریدند خوار
بیامد بدان جایگه شهریار
همی ریخت بر سر از آن تیره خاک
همی کرد روی و بر خویش چاک
بمالید رستم بر آن خاک روی
بنفرید بر جان ناکس گروی
همی گفت کیخسرو ای شهریار
مرا ماندی در جهان یادگار
نماندم ز کین تو مانند چیز
به رنج اندرم تا جهانست نیز
بپرداختم تخت افراسیاب
از این پس نه آرام جویم نه خواب
بر امید آن کش به چنگ آورم
جهان پیش او تار و تنگ آورم
از آن پس بدان گنج بنهاد سر
که مادر بدو یاد کرد از پدر
در گنج بگشاد و روزی بداد
دو هفته در آن شارستان بود شاد
به رستم دو صد بدره دینار داد
همان گیو را چیز بسیار داد
چو بشنید گستهم نوذر که شاه
بدان شارستان پدر کرد راه
پذیره شدش با سپاهی گران
ز ایران بزرگان و کنداوران
چو از دور دید افسر و تاج شاه
پیاده فراوان بپیمود راه
همه یکسره خواندند آفرین
بر آن دادگر شهریار زمین
به گستهم فرمود تا برنشست
همه راه شادان و دستش به دست
کشیدند زان روی به بهشت گنگ
سپه را به نزدیک شاه آب و رنگ
وفا چون درختی بود میوهدار
همی هر زمانی نو آید به بار
نیاسود یک تن ز خورد و شکار
همان یک سواره همان شهریار
ز ترکان هر آن کس که بد سرفراز
شدند از نوازش همه بینیاز
به رخشنده روز و به هنگام خواب
همی آگهی جست ز افراسیاب
از ایشان کسی زو نشانی نداد
نکردند از او در جهان نیز یاد
جهاندار یک شب سر و تن بشست
بشد دور با دفتر زند و است
همه شب به پیش جهان آفرین
همی بود گریان و سر بر زمین
همی گفت کاین بنده ناتوان
همیشه پر از درد دارد روان
همه کوه و رود و بیابان و آب
نبیند نشانی ز افراسیاب
همی گفت کای داور دادگر
تو دادی مرا نازش و زور و فر
که او راه تو دادگر نسپرد
کسی را ز گیتی به کس نشمرد
تو دانی که او نیست بر داد و راه
بسی ریخت خون سر بیگناه
مگر باشدم دادگر یک خدای
به نزدیک آن بدکنش رهنمای
تو دانی که من خود سرایندهام
پرستنده آفرینندهام
به گیتی از او نام و آواز نیست
ز من راز باشد ز تو راز نیست
اگر زو تو خشنودی ای دادگر
مرا بازگردان ز پیکار سر
بکش در دل این آتش کین من
به آیین خویش آور آیین من
ز جای نیایش بیامد به تخت
جوان سرافراز و پیروز بخت
همی بود یک سال در حصن گنگ
برآسود از جنبش و ساز جنگ
چو بودن به گنگ اندرون شد دراز
به دیدار کاووسش آمد نیاز
به گستهم نوذر سپرد آن زمین
ز قچغار تا پیش دریای چین
بیاندازه لشکر به گستهم داد
بدو گفت بیدار دل باش و شاد
به چین و به مکران زمین دست یاز
به هر سو فرستاده و نامه ساز
همی جوی ز افراسیاب آگهی
مگر زو شود روی گیتی تهی
و زآن جایگه خواسته هرچه بود
ز دینار وز گوهر نابسود
ز مشک و پرستار و زرین ستام
همان جامه و اسب و تخت و غلام
ز گستردنیها و آلات چین
ز چیزی که خیزد ز مکران زمین
ز گاوان گردونکشان چل هزار
همی راند پیش اندرون شهریار
همی گفت هرگز کسی پیش از این
ندید و نبد خواسته بیش از این
سپه بود چندان که بر کوه و دشت
همی ده شب و روز لشکر گذشت
چو دمدار برداشتی پیشرو
به منزل رسیدی همی نو به نو
بیامد بر آن هم نشان تا به چاج
بیاویخت تاج از بر تخت عاج
به سغد اندرون بود یک هفته شاه
همه سغد شد شاه را نیک خواه
وز آنجا به شهر بخارا رسید
ز لشکر هوا را همی کس ندید
بخورد و بیاسود و یک هفته بود
دوم هفته با جامه نابسود
بیامد خروشان به آتشکده
غمی بود زآن اژدهای شده
که تور فریدون برآورده بود
بدو اندرون کاخها کرده بود
بگسترد بر موبدان سیم و زر
بر آتش پراگند چندی گهر
و زآن جایگه سر به رفتن نهاد
همی رفت با کام دل شاه شاد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این متن، افراسیاب از بیخبری کیخسروی در گنگ آگاه میشود و شبانه به دور از همه، به جستجوی شاه ایران میپردازد. کیخسرو به باغ زیبایی در گنگ میرسد و تصمیم میگیرد سپاه توران را بخواند تا از این مکان خروج کند. او نگران نفوذ افراسیاب به ایران است و برای مقابله با او، لشکری بزرگ جمعآوری میکند.
کیخسرو در سفر به دریای دور به کشتی سوار میشود و با باد و نیروی دریا به سمت ایران میآید. بعد از مدتی، او و سپاهش به سرزمین خود بازمیگردند و در راه، با بزرگان کشور دیدار میکنند. در نهایت، کیخسرو درباره گرسیوز و کشتن سیاوش آگاه میشود و به یاد پدرش غمگین میشود.
کیخسرو با رستم و دیگر بزرگان ایران ملاقات میکند و به متحد کردن سپاه اقدام میکند. او به دنبال افراسیاب است و با لشکری بزرگ به سوی دشمن میرود. متن در نهایت به نبردها و تلاش برای انتقام از افراسیاب اشاره دارد، در حالی که کیخسرو در تلاش است تا سرزمینش را از دست دشمنان حفظ کند.
هوش مصنوعی: افراسیاب متوجه شد که شاه جهان، آب را ترک کرده است.
هوش مصنوعی: شب تاریک و ساکت بود و کسی از آنچه در دل میگذشت خبر نداشت. او سکوت کرد و چیزی به زبان نیاورد.
هوش مصنوعی: افرادی که دنیا را دیدهاند، در آنجا دلی پر از درد و اندوه خواهند داشت و احساس تنهایی آنان را رها نخواهد کرد.
هوش مصنوعی: وقتی کیخسرو به گنگ آمد، دلی پر از غم و فکری پر از مشغله داشت.
هوش مصنوعی: وقتی به باغ بهشت نگاه کردی، دیدی که چطور شمرها مانند چراغهایی درخشان در آنجا میتابند و دل را شاد میکنند.
هوش مصنوعی: در هر نقطهای از زمین، چشمهها و باغهای سرسبز وجود دارد که پر از سنبل و شاخههای بلبل است.
هوش مصنوعی: هر کس که اینجا نشسته، باید تا زمانی که زنده است، به همین شکل شاد و خوشحال زندگی کند.
هوش مصنوعی: پس از آن، شاه بیدار فرمان داد تا سپاه توران را برای او طلب کنند.
هوش مصنوعی: در دشت، باغ و خانهها گشتند و در هر سمت، نشانههایی را برگزیدند.
هوش مصنوعی: شخص جستوجوگر همچنان در حال حرکت بود، مانند بیابانگردی که امید دارد نشانی از آب یا مکان مناسبی پیدا کند.
هوش مصنوعی: زمانی که برای جستجوی او به سرعت و شتاب پرداختند، از میان افراد بسیاری متوجه شدند که او چه کسی است.
هوش مصنوعی: بسیاری از افراد بیگناه به دست ظلم و ستم شاه کشته شدند، اما هیچ نشانهای از این بیدادگری پیدا نشد.
هوش مصنوعی: در دژ گنگ، پادشاهی زندگی میکرد که سالها به همراه نوازندگان و میگساران به سر میبرد.
هوش مصنوعی: جهان مانند باغی زیبا و دلانگیز است که پر از گلها و باغها و زمینهای زراعی است.
هوش مصنوعی: شاه در حال رفتن است و دلش نمیخواهد که برود، اما در عین حال در دلش حس پیروزی و شادی وجود دارد.
هوش مصنوعی: تمامی قهرمانان ایران به طور کامل به نزد شاه رفتند.
هوش مصنوعی: اگر دل شاه از جایی نلرزد و به حرکت نیفتد، هرگز به سوی شهر ایران فکر و نظری نخواهد داشت.
هوش مصنوعی: افراسیاب، که دارای اندیشههای بد و منفی بود، از آن سو به دریای آب رفته و از بین رفته است.
هوش مصنوعی: پیرمردی که در کنار کاووس شاه ایستاده، نه لباس و زرق و برق و نه ثروت و سپاه دارد.
هوش مصنوعی: اگر او به سوی ایران برود و پر از کینه باشد، پس چه کسی از ایران زمین محافظت خواهد کرد؟
هوش مصنوعی: اگر او دوباره با تاج و تختش بازگردد، تمام زحمتهای ما بیثمر خواهد شد.
هوش مصنوعی: سپس شاه به ایرانیان گفت که این اندرز برایشان بسیار مفید خواهد بود.
هوش مصنوعی: به خاطر آن شهر، مهمانان را دعوت میکند و از آن درد و رنجهای زیاد رهایی مییابد.
هوش مصنوعی: بیشتر از همه افرادی که در اینجا هستند، کسی را محترم شمارید که ویژگیهای بیشتری دارد و از نظر ارزش و مقام در جامعه، برتر است.
هوش مصنوعی: او را با لباسی زیبا آرایش کردند و از دژ و قلعهٔ نگهبان خواستند.
هوش مصنوعی: بگویید که در خوشحالی بمانید و از دل، فکر و اندیشههای منفی و ناامیدانه را کنار بگذارید.
هوش مصنوعی: ببخشید به اندازهای که بدخواهان از اسبان و داراییها به حسادت و کینهورزی پرداختهاند.
هوش مصنوعی: تمام شهر به خاطر آنها ثروتمند شد، زیرا که با یاری و حمایت و قدرت خود، توانستند به شکوه و عظمت دست یابند.
هوش مصنوعی: زمانی که خروس برای بیدار شدن از جا برمیخیزد، صدای شیپور به گوش میرسد.
هوش مصنوعی: یک گروه از سربازان که با شتاب و سرعت حرکت میکردند، به سمت بیابان راه افتادند.
هوش مصنوعی: تمام بزرگمردان و نامآوران هر سرزمینی به جایی رفتند که در آن رهبری و فرماندهی وجود داشت.
هوش مصنوعی: خورشها را به نزدیک شاه میبردند، جایی که سپاه و فرمانروا حضور داشتند.
هوش مصنوعی: در مسیری که لشکر از آن عبور کرد، زمین و آسمان بهطور کامل مانند یک بازار شلوغ و پرهیاهو شده است.
هوش مصنوعی: در کوه و بیابان و مکانهای دور، هیچکس نبود که دستش را به سوی کسی دراز کند و یاری بخواهد.
هوش مصنوعی: بزرگان بدون تردید و با احترام، هدایای خود را به شهریار تقدیم کردند.
هوش مصنوعی: وقتی که لباس زیبایی بر تن آنها میپوشد، یاد آن گنجی میافتم که با زحمت به دست آوردهام و حالا از دست رفته است.
هوش مصنوعی: گیو با لشکری آماده شد و از آن شهر هر کسی که شایستگی رهبری داشت، به او پیوست.
هوش مصنوعی: هنگامی که او آن چهره زیبا و سرافراز را دید، از سوار بودن پیاده شد و به او احترام گذاشت و نماز گزارده و دعا کرد.
هوش مصنوعی: پادشاه با مهربانی فراوان به آنها لطف کرد و به شیوهای باستانی برایشان مکان مناسبی فراهم نمود.
هوش مصنوعی: زمانی که خسرو به کشتی نزدیک شد، از کشتی پیاده شد و بادبان را برافراشت.
هوش مصنوعی: دو هفته بر روی دریا ماند و با گیو چندی گفتگو کرد.
هوش مصنوعی: هر کسی که چیزی را ندیده، نباید به دنبال درنگ و وقت گذرانی در این دنیا باشد.
هوش مصنوعی: فرمان داد تا کار به پایان برسد و دو قایق را به آب بیندازند.
هوش مصنوعی: هر کسی که در عمق دریا با شجاعت عمل کند، میتواند شناسه و نشانهای از کشتی را بشناسد.
هوش مصنوعی: او دستور داد که بادبان را بالا ببرند و به دریای بیارزش سفر کنند.
هوش مصنوعی: راه دریا در یک سال به قدری سریع و تند شده که باد در مدت هفت ماه توانسته است به همان میزان پیشرفت کند.
هوش مصنوعی: آن پادشاه و سپاهش به سوی اینجا آمدند، اما به قدری به آرامی و با احتیاط حرکت کردند که حتی از وزش باد نیز مختل نشدند.
هوش مصنوعی: فرمانده لشکر به سمت خشکی رفت و کشتیها را بستند و به آبی که در میان دشت بود نگاه کردند.
هوش مصنوعی: در آنجا خورشید در حال غروب است و زیبایی طبیعت را نشان میدهد، در حالی که کسی که از این زیبایی بهرهبرداری کرده، به آرامی در کنار رودخانه نشسته و به تماشای آن میپردازد.
هوش مصنوعی: به دستور او، پول و لباس فاخر از گنجینه به کسی داده شد که در این دنیا زحمت کشیده است.
هوش مصنوعی: از آن آب، کویر مسیر خود را گرفت و جهانی به جا مانده که همه از آن شگفتزدهاند.
هوش مصنوعی: وقتی او متوجه شد، اشکهایش به راه افتاد و لشکری برای ملاقات با شاه آماده کرد.
هوش مصنوعی: از اسب پیاده شد و زمین را بوسید و برای شاه دعا و نیکی کرد.
هوش مصنوعی: همه افراد با هوش و زیرک به زیبایی آماده شدند تا از هر طرف نوازندگان و خوشنوازان را جذب کنند.
هوش مصنوعی: همه مسیرها و بیمسیرها صدای رود تو را به گوش رساند، گویی که هوا تیره و تار شده و رود به هم تنیده است.
هوش مصنوعی: پول نقرهای را به دیوار پر زرق و برق آویزان کردند و زیر آن با شکر پوشاندند.
هوش مصنوعی: هر کس که در مکران با زیردستی و نیکوکاری و بیادعایی برخورد کند، به نیکویی و شایستگی شناخته میشود، حتی اگر نامدار و با مقام باشد.
هوش مصنوعی: آنها با هدایای خود و نذری به نزد پادشاه پیروزگر رفتند.
هوش مصنوعی: اگر از مرزی به دور شده باشی و آنجا که نیکو نیست، خبرها یا خواستههای بدی به گوشت برسد، اشکهای تو به زیبایی سرازیر خواهد شد.
هوش مصنوعی: از اشک او، پادشاه آنچه را که مشاهده کرد، پذیرفت و از میان بزرگان یکی را انتخاب کرد.
هوش مصنوعی: او در زمین مکران به مقام رفیع رسید و به او هدایا و لباسهای ارزشمندی بخشیدند و برایش ستایش و تحسین کردند.
هوش مصنوعی: وقتی که از سرزمین مکران و توران به چین میآید، خود و بزرگواران ایران زمین را به همراه دارد.
هوش مصنوعی: رستم، پسر زال و سام، با دل خوش و روحیهای شاداب به استقبال او آمد.
هوش مصنوعی: زمانی که کیخسرو از دور نمایان شد، سوار با کلاهی بلند، چترش را بر افراشت.
هوش مصنوعی: از بالای اسب پیاده شد و در حیاط نماز خواند، سپس او را به سینهاش نزدیک کرد و نزد پادشاه با شکوه قرار داد.
هوش مصنوعی: او به شگفتی اشاره کرد که در آب دید و درباره گم بودن جادوی افراسیاب صحبت کرد.
هوش مصنوعی: رستم به مدت یک هفته در چین مهمان ماند و سپس به سمت ماچین حرکت کرد.
هوش مصنوعی: او به سمت سیاوش میرفت و در آن روز، ماه سفندار به طرز زیبا و درخشانی نمایان بود.
هوش مصنوعی: وقتی پدر به آن شهر رسید، چهرهاش پر از اشک و دلش پر از درد بود.
هوش مصنوعی: در جایی که گرسیوزها به نفرین مردم گرفتار شدهاند.
هوش مصنوعی: سر شاه ایران را بریدند و این عمل خواران به جایی رسید که شهریار و بزرگواران آن سرزمین به آنجا آمدند.
هوش مصنوعی: بارانی از خاک تیره به سر میبارید و او بر روی خود چاکهایی ایجاد میکرد.
هوش مصنوعی: رستم بر آن خاک، با افتخار و قدرت، فخر میکند و این کرامت را به جان بیمقدار و بیارزش خود میبخشد.
هوش مصنوعی: کیخسرو، ای پادشاه، میگوید که من در این دنیا به عنوان یادگاری از تو باقی ماندهام.
هوش مصنوعی: من به خاطر کینهات دیگر نمیتوانم مانند گذشته زندگی کنم و تا زمانی که به دنیا هستم، در رنج میمانم.
هوش مصنوعی: من دیگر به تخت افراسیاب نمیپردازم و از این به بعد نه آرامش میطلبم و نه خواب راحتی خواهم داشت.
هوش مصنوعی: من با امید اینکه به دستم بیاورم، دنیای خود را در برابر او کوچک و تنگ میکنم.
هوش مصنوعی: از آن زمان به آن گنج توجه کردم که مادر درباره پدر برایش صحبت کرد.
هوش مصنوعی: او در نهایت گنج را باز کرد و ثروتی به او داد که دو هفته در آن شهر خوشحال و راضی زندگی کرد.
هوش مصنوعی: رستم به گیو مقدار زیادی ثروت و دو صد بدره دینار داد.
هوش مصنوعی: وقتی گستهم نوذر شنید که پدرش برای ورود به آن شهر راه را باز کرده است، بسیار نگران شد.
هوش مصنوعی: او با یک ارتش بزرگ از بزرگان و پهلوانان ایران به استقبال آمد.
هوش مصنوعی: وقتی از دور، تاج و افسر شاه را دید، پیاده راه زیادی را پیمود.
هوش مصنوعی: همه به طور یکصدا از دادگری و عدالتخواهی پادشاهی که بر زمین حکم میرانَد، تمجید و ستایش کردند.
هوش مصنوعی: او به من گفت که بر روی دشت نشسته و راههای خوشحالی را پیش میگیرد و دستش در دست دیگران است.
هوش مصنوعی: از روی زیبای او، سپاه به سمت بهشت حرکت کردند و به نزد شاه رفتند که همچون آب و رنگ درخشان و زیبا بود.
هوش مصنوعی: وفا مانند درختی است که همیشه میوه دارد و در هر زمان میتواند میوههای تازهای به بار بیاورد.
هوش مصنوعی: هیچ کس از خوردن و شکار نکردن آرامش نیافت، همان یک نفر که سوار بر اسب است، همان شهریار است.
هوش مصنوعی: هر کسی که از یاری و محبت ترکها بهرهمند شود، به سرفرازی میرسد و دیگر به هیچ چیز نیاز نخواهد داشت.
هوش مصنوعی: در روز روشن و در زمان خواب، همیشه به دنبال خبرهایی درباره افراسیاب بود.
هوش مصنوعی: هیچکس از این افراد نشانهای را به جا نگذاشت و در جهان هم از او یاد نکردند.
هوش مصنوعی: جهاندار در یک شب بدن و سر خود را شست و در آن شب دور از دفتر زندگانی شد.
هوش مصنوعی: تمام شب به درگاه خالق جهان به حالت گریه و زاری بود و سرش را بر زمین گذاشته بود.
هوش مصنوعی: او همواره میگفت که این بنده ضعیف همیشه در دلش پر از درد و رنج است.
هوش مصنوعی: بگذارید بگوییم که در هر گوشهای از طبیعت، از جمله کوهها، رودها و بیابانها، هیچ نشانی از افراسیاب پیداست.
هوش مصنوعی: میگفت: ای داور عادل، تو به من زیبایی و قدرت و مقام ارزانی داشتی.
هوش مصنوعی: او به کسی در این دنیا اعتماد نکرد و راه را برای تو باز کرد.
هوش مصنوعی: تو میدانی که او در حق و عدل نیست و به خاطر بسیاری از راهها، خون بیگناهان به ناحق ریخته شده است.
هوش مصنوعی: آیا من نمیتوانم دادگری داشته باشم که مانند یک خدا به نزدیک کسی که بدی میکند، راهنمایی کند؟
هوش مصنوعی: تو میدانی که من خود شاعر هستم و به خداوند عشق میورزم.
هوش مصنوعی: در دنیا از آن شخص خبری نیست و نامش را نمیتوان شنید، اما من چیزی میدانم که تو از آن بیخبری.
هوش مصنوعی: اگر از تو راضی هستی ای دادگر، پس مرا از این جنگ بازگردان.
هوش مصنوعی: آتش نفرت و کینهای که در دل دارم را برافروز و آن را به روش خودت تبدیل کن.
هوش مصنوعی: از مکانی معطر و پر از دعای خیر، جوانی با افتخار و سرشار از شانس بر تخت سلطنت نشسته است.
هوش مصنوعی: او یک سال در قلعهای دور از هر جنب و جوش و جنگ زندگی کرد و از آرامش آنجا بهرهمند شد.
هوش مصنوعی: وقتی در تاریکی گم شده بود، زمان به آرامی گذشت و او به دیدار کاووس yearning کرد.
هوش مصنوعی: زمین را به نوذر سپرد که از قچغار آغاز میشود و تا دریای چین ادامه دارد.
هوش مصنوعی: او لشکری بسیار بزرگ به او داده و به او میگوید که دلش را بیدار و شاد نگه دارد.
هوش مصنوعی: دستت را به سوی چین و مکران دراز کن و نامهات را بفرست.
هوش مصنوعی: از افراسیاب خبری بگیر تا شاید به خاطر او، چهرهی زمین خالی شود.
هوش مصنوعی: هر چیزی که از آن مکان خواسته شده، از طلا و گوهر باید باشد، زیرا چیزهای بیارزش در آن جا جایی ندارند.
هوش مصنوعی: از عطر خوش مشک، و نگهداری، و ظرافت زر، همه اینها شامل لباس، اسب، تخت و غلام میباشد.
هوش مصنوعی: از وسایل و چیزهایی که در چین ساخته میشود، چیزی که از سرزمین مکران به وجود میآید.
هوش مصنوعی: در اینجا میگویند که از میان هزاران گاو که به دور خورشید میچرخند، شهریار (پادشاه) در درون خود، راندن آنها را نظاره میکند. به نوعی، این تصویر نشاندهنده یکتایی و قدرت پادشاهی است که بر همه چیز تسلط دارد.
هوش مصنوعی: او میگفت هیچگاه کسی مانند این را ندیده و چنین آرزویی در دل نداشته است.
هوش مصنوعی: ارتش به قدری بزرگ بود که در کوهها و دشتها، به مدت ده شب و روز در حال عبور بود.
هوش مصنوعی: وقتی که در آغاز راه و به سوی هدف خود گام برمیداری، به مقصد میرسی و هر روز با نوید و تغییرات جدیدی روبهرو میشوی.
هوش مصنوعی: او به نزد آن شخص با نشانهای آمد تا تاجی که بر تخت عاج گذاشته شده بود را بر افرازد.
هوش مصنوعی: شاه به مدت یک هفته در سغد اقامت کرد و با این حضور، مردم سغد از او بهرهمند شدند و به خوبی از او استقبال کردند.
هوش مصنوعی: از آنجا به شهر بخارا رسید و از لشکر هوا کسی را ندید.
هوش مصنوعی: او خوراک خورد و استراحت کرد و یک هفته گذشت، در حالی که در هفته دوم هنوز لباسهایش را نپوشیده بود.
هوش مصنوعی: به شدت و با هیجان به آتشکده آمد، زیرا دلی از درد اژدهایی که به وجود آمده بود، رنج میبرد.
هوش مصنوعی: فریدون برای او توری آماده کرده بود و در داخل کاخها کارهایی انجام داده بود.
هوش مصنوعی: بر روی موبدان طلا و نقره افکنید و بر آتش بپاشید تا مدتی جواهرات پدید آید.
هوش مصنوعی: او از آن مکان حرکت کرد و به سوی مقصد خود رفت و با دل شاد و آرزوهای برآورده، مسیرش را ادامه داد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۳ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.