گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
فردوسی

پسر بد مر او را یکی همچو شیر

که ساسان همی خواندی اردشیر

دگر دختری داشت نامش همای

هنرمند و بادانش و نیک‌رای

همی خواندندی ورا چهرزاد

ز گیتی به دیدار او بود شاد

پدر درپذیرفتش از نیکوی

بران دین که خوانی همی پهلوی

همای دل‌افروز تابنده ماه

چنان بد که آبستن آمد ز شاه

چو شش ماه شد پر ز تیمار شد

چو بهمن چنان دید بیمار شد

چو از درد شاه اندرآمد ز پای

بفرمود تا پیش او شد همای

بزرگان و نیک‌اختران را بخواند

به تخت گرانمایگان بر نشاند

چنین گفت کاین پاک‌تن چهرزاد

به گیتی فراوان نبودست شاد

سپردم بدو تاج و تخت بلند

همان لشکر و گنج با ارجمند

ولی عهد من او بود در جهان

هم‌انکس کزو زاید اندر نهان

اگر دختر آید برش گر پسر

ورا باشد این تاج و تخت پدر

چو ساسان شنید این سخن خیره شد

ز گفتار بهمن دلش تیره شد

بدو روز و دو شب بسان پلنگ

ز ایران به مرزی دگر شد ز ننگ

دمان سوی شهر نشاپور شد

پر آزار بد از پدر دور شد

زنی را ز تخم بزرگان بخواست

بپرورد و با جان و دل داشت راست

نژادش به گیتی کسی را نگفت

همی داشت آن راستی در نهفت

زن پاک‌تن خوب فرزند زاد

ز ساسان پرمایه بهمن نژاد

پدر نام ساسانش کرد آن زمان

مر او را به زودی سرآمد زمان

چو کودک ز خردی به مردی رسید

دران خانه جز بینوایی ندید

ز شاه نشاپور بستد گله

که بودی به کوه و به هامون یله

همی بود یکچند چوپان شاه

به کوه و بیابان و آرامگاه

کنون بازگردم به کار همای

پس از مرگ بهمن که بگرفت جای