تو بر کردگار روان و خرد
ستایش گزین تا چه اندر خورد
ببین ای خردمند روشنروان
که چون باید او را ستودن توان
همه دانش ما به بیچارگیست
به بیچارگان بر بباید گریست
تو خستو شو آنرا که هست و یکیست
روان و خرد را جزین راه نیست
ایا فلسفهدان بسیار گوی
بپویم براهی که گویی مپوی
ترا هرچ بر چشم سر بگذرد
نگنجد همی در دلت با خرد
سخن هرچ بایستِ توحید نیست
به ناگفتن و گفتن او یکیست
تو گر سختهای شو سخن سختهگوی
نیاید به بن هرگز این گفت و گوی
به یک دم زدن رستی از جان و تن
همی بس بزرگ آیدت خویشتن
همی بگذرد بر تو ایام تو
سرای جز این باشد آرام تو
نخست از جهانآفرین یاد کن
پرستش بر این یاد بنیاد کن
کزویست گردونِ گردان بپای
هم اویست بر نیک و بد رهنمای
جهان پر شگفتست چون بنگری
ندارد کسی آلت داوری
که جانت شگفتست و تن هم شگفت
نخست از خود اندازه باید گرفت
دگر آنک این گرد گردان سپهر
همی نو نمایدت هر روز چهر
نباشی بدین گفته همداستان
که دهقان همی گوید از باستان
خردمند کاین داستان بشنوَد
بدانش گراید بدین نگرود
ولیکن چو معنیش یادآوری
شود رام و کوته کند داوری
تو بشنو ز گفتار دهقان پیر
گر ایدونک باشد سخن دلپذیر
سخنگوی دهقان چنین کرد یاد
که یک روز کیخسرو از بامداد
بیاراست گلشن بسان بهار
بزرگان نشستند با شهریار
چو گودرز و چون رستم و گستهم
چو برزین گرشاسپ از تخم جم
چو گیو و چو رهام کار آزمای
چو گرگین و خراد فرخنده رای
چو از روز یک ساعت اندر گذشت
بیامد بدرگاه چوپان ز دشت
که گوری پدید آمد اندر گله
چو شیری که از بند گردد یله
همان رنگ خورشید دارد درست
سپهرش بزر آب گویی بشست
یکی برکشیده خط از یال اوی
ز مشک سیه تا بدنبال اوی
سمندی بزرگست گویی بجای
ورا چار گرزست آن دست و پای
یکی نره شیرست گویی دژم
همی بفگند یال اسپان ز هم
بدانست خسرو که آن نیست گور
که برنگذرد گور ز اسپی بزور
برستم چنین گفت کین رنج نیز
به پیگار بر خویشتن سنج نیز
برو خویشتن را نگهدار ازوی
مگر باشد آهرمن کینهجوی
چنین گفت رستم که با بخت تو
نترسد پرستندهٔ تخت تو
نه دیو و نه شیر و نه نر اژدها
ز شمشیر تیزم نیابد رها
برون شد بنخچیر چون نره شیر
کمندی بدست اژدهایی بزیر
به دشتی کجا داشت چوپان گله
وزانسو گذر داشت گور یله
سه روزش همی جست در مرغزار
همی کرد بر گرد اسپان شکار
چهارم بدیدش گرازان بدشت
چو باد شمالی برو بر گذشت
درخشنده زرین یکی باره بود
بچرم اندرون زشت پتیاره بود
برانگیخت رخش دلاور ز جای
چو تنگ اندر آمد دگر شد برای
چنین گفت کین را نباید فگند
بباید گرفتن بخم کمند
نشایدش کردن بخنجر تباه
بدین سانش زنده برم نزد شاه
بینداخت رستم کیانی کمند
همی خواست کارد سرش را ببند
چو گور دلاور کمندش بدید
شد از چشم او در زمان ناپدید
بدانست رستم که آن نیست گور
ابا او کنون چاره باید نه زور
جز اکوان دیو این نشاید بُدن
ببایستش از باد تیغی زدن
بشمشیر باید کنون چاره کرد
دوانیدن خون بران چرم زرد
ز دانا شنیدم که این جای اوست
که گفتند بستاند از گور پوست
همانگه پدید آمد از دشت باز
سپهبد برانگیخت آن تند تاز
کمان را بزه کرد و از باد اسپ
بینداخت تیری چو آذر گشسپ
همان کو کمان کیان درکشید
دگر باره شد گور ازو ناپدید
همی تاخت اسپ اندران پهن دشت
چو سه روز و سه شب برو بر گذشت
به آبش گرفت آرزو هم به نان
سر از خواب بر کوههٔ زین زنان
چو بگرفتش از آب روشن شتاب
به پیش آمدش چشمهٔ چون گلاب
فرود آمد و رخش را آب داد
هم از ماندگی چشم را خواب داد
کمندش ببازوی و ببر بیان
بپوشیده و تنگ بسته میان
ز زین کیانیش بگشاد تنگ
به بالین نهاد آن جناغ خدنگ
چراگاه رخش آمد و جای خواب
نمدزین برافگند بر پیش آب
بدان جایگه خفت و خوابش ربود
که از رنج وز تاختن مانده بود
چو اکوانش از دور خفته بدید
یکی باد شد تا بر او رسید
زمین گرد ببرید و برداشتش
ز هامون بگردون برافراشتش
غمی شد تهمتن چو بیدار شد
سر پر خرد پر ز پیکار شد
چو رستم بجنبید بر خویشتن
بدو گفت اکوان که ای پیلتن
یکی آرزو کن که تا از هوا
کجات آید افگندن اکنون هوا
سوی آبت اندازم ار سوی کوه
کجا خواهی افتاد دور از گروه
چو رستم بگفتار او بنگرید
هوا در کف دیو واژونه دید
چنین گفت با خویشتن پیلتن
که بد نامبردار هر انجمن
گر اندازدم گفت بر کوهسار
تن و استخوانم نیاید بکار
بدریا به آید که اندازدم
کفن سینهٔ ماهیان سازدم
وگر گویم او را بدریا فگن
بکوه افگند بدگهر اهرمن
همه واژگونه بود کار دیو
که فریادرس باد گیهان خدیو
چنین داد پاسخ که دانای چین
یکی داستانی زدست اندرین
که در آب هر کو بر آیدش هوش
به مینو روانش نبیند سروش
بزاری هم ایدر بماند بجای
خرامش نیاید بدیگر سرای
به کوهم بینداز تا ببر و شیر
ببینند چنگال مرد دلیر
ز رستم چو بشنید اکوان دیو
برآورد بر سوی دریا غریو
بجایی بخواهم فگندنت گفت
که اندر دو گیتی بمانی نهفت
بدریای ژرف اندر انداختش
ز کینه خور ماهیان ساختش
همان کز هوا سوی دریا رسید
سبک تیغ تیز از میان برکشید
نهنگان که کردند آهنگ اوی
ببودند سرگشته از چنگ اوی
بدست چپ و پای کرد آشناه
بدیگر ز دشمن همی جست راه
بکارش نیامد زمانی درنگ
چنین باشد آن کو بود مرد جنگ
اگر ماندی کس بمردی بپای
پی او زمانه نبردی ز جای
ولیکن چنینست گردنده دهر
گهی نوش یابند ازو گاه زهر
ز دریا بمردی به یکسو کشید
برآمد بهامون و خشکی بدید
ستایش گرفت آفریننده را
رهانیده از بد تن بنده را
برآسود و بگشاد بند میان
بر چشمه بنهاد ببر بیان
کمند و سلیحش چو بفگند نم
زره را بپوشید شیر دژم
بدان چشمه آمد کجا خفته بود
بران دیو بدگوهر آشفته بود
نبود رخش رخشان بران مرغزار
جهانجوی شد تند با روزگار
برآشفت و برداشت زین و لگام
بشد بر پی رخش تا گاه شام
پیاده همی رفت جویان شکار
به پیش اندر آمد یکی مرغزار
همه بیشه و آبهای روان
بهر جای دراج و قمری نوان
گلهدار اسپان افراسیاب
به بیشه درون سر نهاده بخواب
دمان رخش بر مادیانان چو دیو
میان گله برکشیده غریو
چو رستم بدیدش کیانی کمند
بیفگند و سرش اندر آمد به بند
بمالیدش از گرد و زین برنهاد
ز یزدان نیکی دهش کرد یاد
لگامش بسر بر زد و برنشست
بران تیز شمشیر بنهاد دست
گله هر کجا دید یکسر براند
بشمشیر بر نام یزدان بخواند
گلهدار چون بانگ اسبان شنید
سرآسیمه از خواب سر بر کشید
سواران که بودند با او بخواند
بر اسپ سرافرازشان برنشاند
گرفتند هر کس کمند و کمان
بدان تا که باشد چنین بدگمان
که یارد بدین مرغزار آمدن
بنزدیک چندین سوار آمدن
پس اندر سواران برفتند گرم
که بر پشت رستم بدرند چرم
چو رستم شتابندگان را بدید
سبک تیغ تیز از میان برکشید
بغرید چون شیر و برگفت نام
که من رستمم پور دستان سام
بشمشیر ازیشان دو بهره بکشت
چو چوپان چنان دید بنمود پشت
چو باد از شگفتی هم اندر شتاب
بدیدار اسپ آمد افراسیاب
بجایی که هر سال چوپان گله
بران دشت و آن آب کردی یله
خود و دو هزار از یل نامدار
رسیدند تازان بران مرغزار
ابا باده و رود و گردان بهم
بدان تا کند بر دل اندیشه کم
چو نزدیک آن مرغزاران رسید
ز اسپان و چوپان نشانی ندید
یکایک خروشیدن آمد ز دشت
همه اسپ یک بر دگر برگذشت
ز خاک پی رخش بر سرکشان
پدید آمد از دور پیدا نشان
چو چوپان بر شاه توران رسید
بدو باز گفت آن شگفتی که دید
که تنها گله برد رستم ز دشت
ز ما کشت بسیار و اندر گذشت
ز ترکان برآمد یکی گفت و گوی
که تنها بجنگ آمد این کینهجوی
بباید کشیدن یکایک سلیح
که این کار بر ما گذشت از مزیح
چنین زار گشتیم و خوار و زبون
که یک تن سوی ما گراید به خون
همی بفگند نام مردی ز ما
به تیغ او براند ز خون آسیا
همی بگذراند به یک تن گله
نشاید چنین کار کردن یله
سپهدار با چار پیل و سپاه
پس رستم اندر گرفتند راه
چو گشتند نزدیک رستم کمان
ز بازو برون کرد و آمد دمان
بریشان ببارید چو ژاله میغ
چه تیر از کمان و چه پولاد تیغ
چو افگنده شد شست مرد دلیر
بگرز اندر آمد ز شمشیر شیر
همی گرز بارید همچون تگرگ
همی چاک چاک آمد از خود و ترگ
ازیشان چهل مرد دیگر بکشت
غمی شد سپهدار و بنمود پشت
ازو بستد آن چار پیل سپید
شدند آن سپاه از جهان ناامید
پس پشتشان رستم گرزدار
دو فرسنگ برسان ابر بهار
چو برگشت برداشت پیل و رمه
بنه هرچ آمد بچنگش همه
بیامد گرازان بران چشمه باز
دلش جنگ جویان بچنگ دراز
دگر باره اکوان بدو باز خورد
نگشتی بدو گفت سیر از نبرد
برستی ز دریا و چنگ نهنگ
بدشت آمدی باز پیچان بجنگ
تهمتن چو بنشید گفتار دیو
برآورد چون شیر جنگی غریو
ز فتراک بگشاد پیچان کمند
بیفگند و آمد میانش به بند
بپیچید بر زین و گرز گران
برآهیخت چون پتک آهنگران
بزد بر سر دیو چون پیل مست
سر و مغزش از گرز او گشت پست
فرود آمد آن آبگون خنجرش
برآهیخت و ببرید جنگی سرش
همی خواند بر کردگار آفرین
کزو بود پیروزی و زور کین
تو مر دیو را مردم بد شناس
کسی کو ندارد ز یزدان سپاس
هرانکو گذشت از ره مردمی
ز دیوان شمر مشمر از آدمی
خرد گر برین گفتها نگرود
مگر نیک مغزش همی نشنود
گر آن پهلوانی بود زورمند
به بازو ستبر و به بالا بلند
گوان خوان و اکوان دیوش مخوان
که بر پهلوانی بگردد زیان
چه گویی تو ای خواجهٔ سالخورد
چشیده ز گیتی بسی گرم و سرد
که داند که چندین نشیب و فراز
به پیش آرد این روزگار دراز
تگ روزگار از درازی که هست
همی بگذراند سخنها ز دست
که داند کزین گنبد تیزگرد
درو سور چند است و چندی نبرد
چو ببرید رستم سر دیو پست
بران بارهٔ پیل پیکر نشست
به پیش اندر آورد یکسر گله
بنه هرچ کردند ترکان یله
همی رفت با پیل و با خواسته
وزو شد جهان یکسر آراسته
ز ره چون به شاه آمد این آگهی
که برگشت رستم بدان فرهی
از ایدر میان را بدان کرد بند
کجا گور گیرد بخم کمند
کنون دیو و پیل آمدستش بچنگ
بخشکی پلنگ و بدریا نهنگ
نیابد گذر شیر بر تیغ اوی
همان دیو و هم مردم کینهجوی
پذیره شدن را بیاراست شاه
بسر بر نهادند گردان کلاه
درفش شهنشاه با کرنای
ببردند با ژنده پیل و درای
چو رستم درفش جهاندار شاه
نگه کرد کامد پذیره براه
فرود آمد و خاک را داد بوس
خروش سپاه آمد و بوق و کوس
سر سرکشان رستم تاج بخش
بفرمود تا برنشیند برخش
وزانجا بایوان شاه آمدند
گشاده دل و نیک خواه آمدند
به ایرانیان بر گله بخش کرد
نشست تن خویشتن رخش کرد
فرستاد پیلان بر پیل شاه
که بر شیر پیلان بگیرند راه
بیک هفته ایوان بیاراستند
می و رود و رامشگران خواستند
بمی رستم آن داستان برگشاد
وز اکوان همی کرد بر شاه یاد
که گوری ندیدم بخوبی چنوی
بدان سرافرازی و آن رنگ و بوی
چو خنجر بدرید بر تنش پوست
بروبر نبخشود دشمن نه دوست
سرش چون سر پیل و مویش دراز
دهن پر زدندانهای گراز
دو چشمش کبود و لبانش سیاه
تنش را نشایست کردن نگاه
بدان زور و آن تن نباشد هیون
همه دشت ازو شد چو دریای خون
سرش کردم از تن بخنجر جدا
چو باران ازو خون شد اندر هوا
ازو ماند کیخسرو اندر شگفت
چو بنهاد جام آفرین برگرفت
بران کو چنان پهلوان آفرید
کسی این شگفتی بگیتی ندید
که مردم بود خود بکردار اوی
بمردی و بالا و دیدار اوی
همی گفت اگر کردگار سپهر
ندادی مرا بهره از داد و مهر
نبودی بگیتی چنین کهترم
که هزمان بدو دیو و پیل اشکرم
دو هفته بران گونه بودند شاد
ز اکوان وز بزم کردند یاد
سه دیگر تهمتن چنین کرد رای
که پیروز و شادان شود باز جای
مرا بویهٔ زال سامست گفت
چنین آرزو را نشاید نهفت
شوم زود و آیم بدرگاه باز
بباید همی کینه را کرد ساز
که کین سیاوش به پیل و گله
نشاید چنین خوار کردن یله
در گنج بگشاد شاه جهان
گرانمایه چیزی که بودش نهان
بیاورد ده جام گوهر ز گنج
بزر بافته جامهٔ شاه پنج
غلامان روزمی بزرین کمر
پرستندگان نیز با طوق زر
ز گستردنیها و از تخت عاج
ز دیبا و دینار و پیروزه تاج
بنزدیک رستم فرستاد شاه
که این هدیه با خویشتن بر براه
یک امروز با ما بباید بدن
وزان پس ترا رای رفتن زدن
ببود و بپیمود چندی نبید
بشبگیر جز رای رفتن ندید
دو فرسنگ با او بشد شهریار
بپدرود کردن گرفتش کنار
چو با راه رستم هم آواز گشت
سپهدار ایران ازو بازگشت
جهان پاک بر مهر او گشت راست
همی داشت گیتی بر انسان که خواست
برین گونه گردد همی چرخ پیر
گهی چون کمانست و گاهی چو تیر
چو این داستان سربسر بشنوی
از اکوان سوی کین بیژن شوی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن از شاهنامه، داستانی را دربارهٔ رستم لطیف و نبرد او با دیو اکوان روایت میکند. در این بخش، رستم در جستجوی گوری در دشت با دیوی به نام اکوان مواجه میشود. اکوان او را به چالش میکشد و رستم با شجاعت و قدرت خود رزم میکند. در پایان، رستم با استفاده از خویشتنداری و استراتژی، بر دیو پیروز میشود و سرش را از تنش جدا میکند، به طوری که این پیروزی بر دل کیخسرو شاه موثر میافتد و او را شگفتزده میکند. این داستان قهرمانی، قدرت اراده و خرد را در مقابل تاریکی و شر نشان میدهد و به مردم الهام میبخشد. رستم با بازگشت به کاخ شاهی افتخارانگیز است و پاداشهایی از قبیل جامهای باارزش و هدایای دیگر دریافت میکند. داستان بر اهمیت نیکی و پیروزی در برابر شر تاکید دارد.
هوش مصنوعی: از خدا و خرد خود ستایش کن و ببین که در این ستایش چه نتیجهای به دست میآوری.
هوش مصنوعی: ای انسان باهوش و روشنفکر، ببین که چگونه باید او را ستایش کرد.
هوش مصنوعی: تمام آگاهی و دانایی ما به ناکامی و مشکلات انسانهاست، و بر انسانی که در سختی به سر میبرد، باید گریست.
هوش مصنوعی: به خودت اجازه بده که آرامش بگیری و به آنچه در هستی وجود دارد و یکپارچه است، توجه کن. راهی جز این برای آگاهی و خردورزی وجود ندارد.
هوش مصنوعی: آیا آنقدر که فلسفهدانان صحبت میکنند، من هم باید بروم و چیزی بگویم که به نظر میرسد، باید کمتر بگویم؟
هوش مصنوعی: هر آنچه که به چشم تو میرسد، نمیتواند در دلت با عقل و خرد جا بگیرد.
هوش مصنوعی: هر چیزی که باید دربارهی یکتایی خدا گفته شود، در نابود کردن کلمات و سکوت یکیست.
هوش مصنوعی: اگر در کلام خود تردید داشته باشی، هیچکس نمیتواند از عمق این گفتوگو باخبر شود.
هوش مصنوعی: در یک لحظه میتوانی از تمامی مشکلات و رنجهای جسم و جان رهایی پیدا کنی و احساس آزادی و بزرگی در وجود خود کنی.
هوش مصنوعی: روزها و زمانهایی که بر تو میگذرد، به منزلهی خانهای است که آرامش تو در آن نیست و زندگی واقعیات در جایی دیگر است.
هوش مصنوعی: اول از آفریننده جهان یاد کن و بر پایه این یاد، پرستش را بنا کن.
هوش مصنوعی: از جایی که این دنیا به دور خود میچرخد، همانجا هم در اختیار اوست و در امور خوب و بد، راهنمایی میکند.
هوش مصنوعی: جهان پر از شگفتی است و وقتی به آن بنگری، متوجه میشوی که هیچکس در مقام قضاوت و داوری در آن وجود ندارد.
هوش مصنوعی: جان تو شگفتانگیز است و بدنت نیز همینطور. ابتدا باید از خودت ارزیابی درستی داشته باشی.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که هر روز ستارهها و اجزای آسمان به شکلی جدید و متفاوت به تو نشان داده میشوند. زمانی که به جهان نگاه میکنی، تغییرات و چهرههای جدیدی را میبینی که نشاندهنده تحولات و گردش زمان هستند.
هوش مصنوعی: اگر تو نباشی، دیگران نیز با این گفته همنظر نخواهند بود، چرا که کشاورز از دوران قدیم همین سخن را میگفته است.
هوش مصنوعی: عاقل و دانا با شنیدن این داستان، به دانایی و آگاهی بیشتری دست پیدا میکند و به آنچه میشنود، توجه میکند.
هوش مصنوعی: اگر معنای چیزی به یاد آورده شود، به آرامی و به سادگی میتوان در مورد آن قضاوت کرد.
هوش مصنوعی: به سخنان دهقان سالخورده گوش بده، اگر همچنان سخن خوشایندی بگویی.
هوش مصنوعی: یک کشاورز به یاد میآورد که یک روز کیخسرو از صبح زود شروع به فعالیت کرده است.
هوش مصنوعی: حدیقهای زیبا مانند بهار را آماده کردند و بزرگان در کنار پادشاه نشستهاند.
هوش مصنوعی: مانند گودرز، رستم و گستهم و همچون برزین و گرشاسپ که از نسل جم هستند.
هوش مصنوعی: مانند گیو و رهام که در میدان نبرد آزمون خود را پس میدهند، همچون گرگین و خراد که در کارهای نیک و خوشاندیشی مشهورند.
هوش مصنوعی: زمانی که یک ساعت از روز گذشت، مردی از دشت به نزد چوپان آمد.
هوش مصنوعی: گوری در میان گله ظاهر میشود، مانند شیری که آزاد و رها شده است.
هوش مصنوعی: آسمان به رنگ خورشید است و گویی دریا آن را شست و باز به این رنگ درآورد.
هوش مصنوعی: یک نفر خوش خط از یال او (شخصی) نوشتهای را برداشت که در پشتش خطی سیاه مانند مشک تا به دنبال او میآید.
هوش مصنوعی: سمند بزرگی است که به نظر میرسد به جای پاهایش چهارنفر با گرز ایستادهاند.
هوش مصنوعی: یک شیر نر به نظر میرسد که مشغول به هم زدن یالهای اسبان است و از این کار دلخور و ناراحت به نظر میرسد.
هوش مصنوعی: خسرو درمییابد که آنچه او فکر میکند گور است، در واقع نیست؛ زیرا چیزی که با قدرت اسبی از آن عبور نکند، واقعاً نمیتواند گور باشد.
هوش مصنوعی: رستم چنین گفت که این سختی و رنج را نیز باید با اراده و استقامت خود بسنجی و تحمل کنی.
هوش مصنوعی: خودت را از آسیبهای دیگران حفظ کن، شاید آن شخص کینهای در دل داشته باشد.
هوش مصنوعی: رستم گفت که کسی که شما را پرستش میکند، از بخت و اقبالت نگران نخواهد بود.
هوش مصنوعی: نه دیو و نه شیر و نه اژدهای نر نمیتوانند از شمشیر تیز من فرار کنند.
هوش مصنوعی: از تله خارج شد، مانند شیری نر که با کمند در دست، اژدهایی را به زیر میکشاند.
هوش مصنوعی: در دشت وسیعی که چوپان گلهاش را میچرانید، از طرفی گذرگاهی بود که به گورستانی خالی و بیحس منتهی میشد.
هوش مصنوعی: او سه روز در دشت به دنبال شکار میگشت و دور اسبان در حرکت بود.
هوش مصنوعی: در اینجا گفته میشود که کسی یا چیزی را در حال حرکت مشاهده کرد که مانند باد شمالی سریع و بیخبر از دیگران جلو میگذرد، همانطور که گرازها در دشت به سمت جلو میروند. این تصویر به نوعی بیانگر سرعت و بیاعتنایی به اطراف است.
هوش مصنوعی: یک گل زرد درخشنده وجود دارد که در ظاهری زیبا است، اما در درون خود حالتی زشت و ناپسند دارد.
هوش مصنوعی: گودال به طرز تنگی پر از آب شده بود، اما اسب دلاور با قدرت و سرعت از جا برخواست.
هوش مصنوعی: این شخص گفت که نباید این موضوع را رها کرد و باید آن را با دقت و هوشیاری مدیریت کرد.
هوش مصنوعی: کار نیکو را به چاقو خراب کردن ناپسند است، به این شیوه او را زنده به نزد پادشاه نمیبرم.
هوش مصنوعی: رستم کیانی کمند خود را انداخت و خواست تا سر کارد را بر او ببندد.
هوش مصنوعی: به محض اینکه دلیرانی را که در کمند خود گرفت، دید، ناگهان از دید او ناپدید شدند.
هوش مصنوعی: رستم متوجه شد که این گور، محل دفن او نیست و اکنون باید چارهای پیدا کند، نه اینکه تنها به زور متکی باشد.
هوش مصنوعی: جز شیطان هیچ چیز دیگری شایستهی آسیب نیست و برای او باید به مانند یک تیغی از باد، ضربهای زد.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که برای حل مشکل یا مقابله با خطر، باید به طور جدی عمل کرد و از ابزارهای قاطع و مؤثر استفاده کرد. در اینجا اشاره به لزوم استفاده از شمشیر دارد که نماد اقدام جدی و قاطع است. همچنین، به تصویر کشیدن خونی که بر روی چرم زرد ریخته شده، نشاندهنده این است که اوضاع به حدی بحرانی رسیده که نیاز به اقدام فوری دارد.
هوش مصنوعی: از یک فرد آگاه شنیدم که این مکان همان جایی است که گفتهاند از گور، پوست را بیرون میآورند.
هوش مصنوعی: در همان لحظه، از دشت، فرماندهی بزرگ برافروخته شد و آن سوار تندرو را به حرکت درآورد.
هوش مصنوعی: کمان را چنان به حرکت درآورد که همچون تیر آتشینی از آن پرتاب شد.
هوش مصنوعی: کسی که کمان کیان را کشید، دوباره باعث شد که گور (یا مرگ) از او ناپدید شود.
هوش مصنوعی: اسب تند و تیز به سرعت در دشت وسیع میتازد و این کار او سه روز و سه شب ادامه دارد.
هوش مصنوعی: آرزو به آب گرفتار شده است و به نان نیز، سر از خواب برمیدارد و بر بلندیهای سواران میرود.
هوش مصنوعی: وقتی او آن آب زلال و روشن را برداشت، با شتاب به جلو رفت و چشمهای مانند گلاب به استقبالش آمد.
هوش مصنوعی: او پایین آمد و به اسبش آب داد و همچنین با این کار، چشمانش که از ماندن خسته شده بودند را آرام کرد.
هوش مصنوعی: از کمند آن مرد، دست و پای تو به شدت بسته شده و دمی آرامش نخواهی داشت.
هوش مصنوعی: او زین را کنار زد و به آرامی بر بالین خوابیده است و همچون تیر از کمان رها شده، خود را به زمین میزند.
هوش مصنوعی: اسب در چراگاه خود آمده و جایی برای خواب نمانده، در مقابل آب قرار گرفته است.
هوش مصنوعی: در آن مکان، خواب و استراحت او را به خود مشغول کرد؛ زیرا به خاطر زحمت و فشار و حملات، خسته و کلافه شده بود.
هوش مصنوعی: زمانی که او را از دور خوابیده دید، بادی وزید و به او نزدیک شد.
هوش مصنوعی: زمین را به دور خود میچرخانی و برداشتهایش را از تالاب هامون به آسمان بلند میکنی.
هوش مصنوعی: تهمتن (رستم) با بیداریاش، دردی عمیق به دلش نشست. او با اندیشهای پرمغز و خردمند، خود را آماده جنگ و مبارزه دید.
هوش مصنوعی: وقتی رستم به خود آمد و متوجه شد، اکوان به او گفت: "ای پهلوان!"
هوش مصنوعی: از کسی بخواه که آرزو کند تا بتوانی از هوا به سمت جایی که میخواهی پرتاب شوی. اکنون زمان آن است که از این موقعیت بهرهبرداری کنی.
هوش مصنوعی: اگر به سمت آب پرتاب شوم، اگر به سمت کوه بروم، کجا میخواهی بیفتی، دور از جمع؟
هوش مصنوعی: وقتی رستم به گفتههای او توجه کرد، به وضوح متوجه شد که در دست دیو، هوا به شکل معکوس قرار دارد.
هوش مصنوعی: پهلوان با خود گفت که او معروف و شناخته شده در میان همه جمعهاست.
هوش مصنوعی: اگر من را بر بالای کوه بیندازند، تن و استخوانم به هیچ دردی نمیخورد.
هوش مصنوعی: به دریا میروم تا اینکه کفن سینهٔ ماهیان را آماده کنم.
هوش مصنوعی: اگر بگویم او را به دریا بیندازند، بهتر است که او را به کوه بیندازند تا به دنیای ناپاک و مضر بیافتد.
هوش مصنوعی: همه چیز برعکس و نامنظم بود به خاطر دیو، در حالی که باد زمین حامی و یاری دهنده خداوند بود.
هوش مصنوعی: چنین پاسخ داد که فردی با دانشی از چین، داستانی را در این زمینه نقل کرد.
هوش مصنوعی: هر که در آب فرو میرود، وقتی که به بلندای هوش میرسد، دیگر صدای سروش را نمیشنود.
هوش مصنوعی: اگر کسی در اینجا باقی بماند، نباید به جایی دیگر برود و باید از زیباییهای اینجا لذت ببرد.
هوش مصنوعی: من را به کوه بیفکن تا همگان قدرت و شجاعت مردان بزرگ را مشاهده کنند.
هوش مصنوعی: وقتی رستم صدای شیطان بزرگ اکوان را شنید، به سمت دریا به شدت فریاد زد.
هوش مصنوعی: اگر بخواهم آن را بیان کنم، میتوان گفت: در جایی که بخواهم به تو بگویم، وجودت در این دو جهان پنهان است.
هوش مصنوعی: او را به دریا انداختند، به خاطر کینهاش، و ماهیان در آن دریا به او آسیب رساندند.
هوش مصنوعی: شخصی که از هوا به سمت دریا میرفت، به آرامی شمشیر تیز خود را از وسط بیرون کشید.
هوش مصنوعی: نهنگها که به سوی او حرکت کردند، در چنگال او سرگردان و گیج شدند.
هوش مصنوعی: با دست چپ و پا، کسی را که با او آشنا هستی، از دشمنان دور میکنی و راهی برای جلوگیری از آسیب او پیدا میکنی.
هوش مصنوعی: وقتی وقت تعلل و توقف باشد، فردی که شجاعت و مردانگی دارد، به کار نمیآید.
هوش مصنوعی: اگر کسی را از دست بدهی و در کنار او بمانی، نمیتوانی با مشکلات و چالشهای زندگی مقابله کنی و از موقعیت خود حرکت کنی.
هوش مصنوعی: اما اینگونه است که چرخ زمان گاهی به انسان نعمت میبخشد و گاهی نیز زهر و تلخی را به او میدهد.
هوش مصنوعی: از دریا مردی به یک طرف کشیده شد و به دشت و خشکی رسید.
هوش مصنوعی: خدا را ستایش میکنیم که بندهاش را از شرّ جسم بد رهایی بخشیده است.
هوش مصنوعی: او استراحت کرد و بندهای میانش را گشود و بر چشمهای نشسته است تا گفتاری زیبا و شیرین را آغاز کند.
هوش مصنوعی: وقتی کمند و سلاحش را از دست میدهد، زره را به تن میکند و مانند شیری خشمگین به میدان میآید.
هوش مصنوعی: به چشمهای بیا و ببین که آنجا چه ظلمت و آشفتگی حاکم بود. دیوی بدذات در آنجا خوابیده بود و باعث بینظمی و نابسامانی شده بود.
هوش مصنوعی: وقتی که زیبایی چهرهاش در دشت حاضر نبود، زندگی به سرعت و ناامیدی جلوه کرد.
هوش مصنوعی: او از جا بلند شد و زین و رکابش را برداشت و بر پشت اسبش نشست تا به هنگام غروب برسد.
هوش مصنوعی: یک شکارچی در حال پیادهروی به سمت شکار بود که ناگهان به یک مرتع زیبا رسید.
هوش مصنوعی: تمام جنگلها و جویبارها به گونهای است که برای پرندگان مثل دراج و قمری مناسب و خوشایند است.
هوش مصنوعی: در دل جنگل، چوپان گلهای از اسبهای افراسیاب را به خواب برده است.
هوش مصنوعی: چهره دلبرانه رخش همچون دیو در میان گوسفندها، صدای بلندی از خود برمیآورد.
هوش مصنوعی: وقتی رستم او را دید، کمند شاهانهاش را پرتاب کرد و او را اسیر کرد.
هوش مصنوعی: او را با دقت و محبت نوازش کنید و از زین و گردی که بر او نشسته است، پاک کنید، چون نیکوکاری از جانب خداوند به یاد شما آمده است.
هوش مصنوعی: سوار، افسار را به سر اسب زد و سوار بر آن، دستش را بر روی شمشیر تیز گذاشت.
هوش مصنوعی: هرجا که گله را دید، به سرعت با شمشیر به سمت دشمن حمله میکند و نام خداوند یزدان را بر زبان میآورد.
هوش مصنوعی: وقتیکه چوپان صدای اسبها را شنید، به شدت از خواب بیدار شد و به سرعت سرش را بالا برد.
هوش مصنوعی: سوارانی که با او بودند، بر اسبهای سرافراز خود نشسته و آواز میخوانند.
هوش مصنوعی: هر کسی به نوعی به دام و ترفند دیگران گرفتار شده است تا کسانی که بدگمان هستند، به راحتی به شک و تردید دچار شوند.
هوش مصنوعی: دوست یا یار به این دشت و مرغزار آمده است و در کنار او تعداد زیادی سوار ملاقات کردهاند.
هوش مصنوعی: پس سواران به سرعت و با حرارت به سمت جلو حرکت کردند، مانند اینکه بر پشت رستم، چرم را ببرند.
هوش مصنوعی: وقتی رستم افراد شتابان را دید، با لختی از تیغ تیز خود میان آنها را شکافت.
هوش مصنوعی: با صدای بلند و با قدرت مثل شیر، اعلام کرد که من رستم، فرزند دستان سام هستم.
هوش مصنوعی: با دو شمشیر از میان آنها را کشت، وقتی چوپان این را دید، به خود نشان داد که چقدر قوی است.
هوش مصنوعی: به مانند باد که با شگفتی و سرعت در حرکت است، افراسیاب به سوی دیدار اسبش شتافت.
هوش مصنوعی: در جایی که هر سال چوپان ها در دشت، گوسفندها را به چرا میبرند و آنجا آب نیز به راحتی جاری است.
هوش مصنوعی: یکی از شجاعان معروف و همراهانش به تعداد بسیار زیاد به میدان نبرد رسیدند و با شجاعت به سوی دشت میتازند.
هوش مصنوعی: با می و آب و رقص و شادی به هم بپیوندید، تا اندیشه و نگرانی از دلتان کمتر شود.
هوش مصنوعی: وقتی به نزدیکی آن چمنزارها رسید، هیچ علامتی از اسبها و چوپانان پیدا نکرد.
هوش مصنوعی: هر کدام از اسبها به صدا درآمدند و از دشت گذشتند، به طوری که همهی آنها بر یکدیگر عبور کردند.
هوش مصنوعی: از خاک پای او، نشانهای بر روی سرکشان نمایان شد که از دور مشخص بود.
هوش مصنوعی: وقتی چوپان به شاه توران رسید، چیزهایی که مشاهده کرده بود را به او گفت.
هوش مصنوعی: رستم با تنها گلهاش از دشت گذشت و خسارت زیادی به بار آورد و به راهش ادامه داد.
هوش مصنوعی: از میان ترکان صدایی شنیدم که میگفت این کینهجو تنها به میدان جنگ آمده است.
هوش مصنوعی: باید از هر یک از سلاحها به دقت استفاده کنیم، زیرا این کار بر ما گذشته و تجربیات تلخی به ارمغان آورده است.
هوش مصنوعی: ما در چنین وضعیتی رنجیده، ذلیل و خوار شدهایم که حتی یک نفر هم به ما توجهی نمیکند و همچون خون به ما گرایش ندارد.
هوش مصنوعی: از ما نامی از مردی به یادگار نمیماند، زیرا تیغ او بهگونهای بر ما فرود میآید که مانند آسیاب، خون ما را خواهد ریخت.
هوش مصنوعی: به یک نفر نمیتوان چنین رفتار نادرستی کرد و او را تحقیر کرد.
هوش مصنوعی: فرمانده با چهار فیل و ارتش خود در مسیر رستم قرار گرفتند.
هوش مصنوعی: وقتی نزدیک رستم شدند، او کمانش را از بازویش بیرون آورد و به سرعت آماده شد.
هوش مصنوعی: باران بهاری بر آنها ببارید مانند شبنم که بر برگها نشسته است؛ چه چیزی از تیر کمان میگذرد و چه چیزی از تیغ فولاد.
هوش مصنوعی: وقتی که دست مرد دلیر به شمشیر رسید، شیر هم وارد میدان شد.
هوش مصنوعی: باران شدیدی مانند تگرگ میبارید و در نتیجه، زمین به شدت آسیب دید و شکافهای زیادی در آن ایجاد شد.
هوش مصنوعی: چهل مرد دیگر را کشتند و این باعث شد که فرمانده غمگین شود و از خود ضعف نشان دهد.
هوش مصنوعی: به خاطر او، آن چهار فیل ناپدید شدند و سپاه از تمام جهان ناامید شد.
هوش مصنوعی: پس رستم با گرز سنگین خود میتواند به فاصله دو فرسنگ، ابرهای بهاری را از پشت سرشان برساند.
هوش مصنوعی: وقتی که فیل و گله برمیگردند، هر چیزی که به دستشان بیفتد را جمع میکنند.
هوش مصنوعی: گرازها به سمت چشمه آمدند و دل مرد جنگجو به شدت برای نبرد تنگ شد.
هوش مصنوعی: باره دیگر بر آن کس برخورد کرد، اما او دیگر نتوانست بگوید که از نبرد خسته است.
هوش مصنوعی: از دریا برخاستی و با صدای نهنگ به خشکی آمدی، حالا دوباره در حال چرخیدن و آماده جنگ هستی.
هوش مصنوعی: تهمتن وقتی نشسته بود، دیو با صدای بلند و ترسناک خود سخن گفت، مانند شیری در میدان نبرد که غرشی دارد.
هوش مصنوعی: از بند کمند رها شد و چون به سرعت حرکت کرد، آن را دور انداخت و در میانه راه گرفتار شد.
هوش مصنوعی: سوار بر اسب شد و چماق سنگینی را بالا برد، به گونهای که مانند پتک آهنگران به نظر میرسید.
هوش مصنوعی: او همچون فیل دیوانه، بر سر دیو ضربه زد و بهقدری محکم بود که سر و مغزش به خاطر آن ضربه به زمین افتاد.
هوش مصنوعی: کمانش به زمین افتاد و با شدت ضربهای زد که سر جنگی را برید.
هوش مصنوعی: او همواره برای خالق جهان دعا میکرد و از او سپاسگزاری مینمود، زیرا از او بود که پیروزی و قدرت به دست آمده بود.
هوش مصنوعی: شخصی که به یزدان (خدا) سپاس و قدرشناسی نداشته باشد، بیگمان در شناخت خوبی و بدی دچار اشتباه است و مانند یک دیوانه به نظر میآید.
هوش مصنوعی: هر کسی که از میان انسانها عبور کند، نباید او را مانند دیوانهها و دیوان شمر حساب کند.
هوش مصنوعی: اگر خرد به این سخنان توجه نکند، آیا مغز نیکو نیز چیزی نمیشنود؟
هوش مصنوعی: اگر آن قهرمان مردی باشد که از نظر قدرت بدنی و قامت، بسیار توانا و بلند است.
هوش مصنوعی: در سخن گفتن و آواز خواندن مهارت داشته باش، اما هرگز به تهدید و دروغ روی نیاور. زیرا این کار میتواند برای کسانی که دارای قدرت و شجاعت هستند، مشکلاتی ایجاد کند.
هوش مصنوعی: ای آقای سالخورده، تو که تجربههای زیادی از زندگی در سردیها و گرمیها داشتهای، چه چیزی برای گفتن داری؟
هوش مصنوعی: هیچکس نمیداند که این روزگار طولانی چه تعداد چالشها و افتوخیزهایی را برای ما به ارمغان خواهد آورد.
هوش مصنوعی: زمان با تمامی طولانیاش، همچنان به جلو میرود و سخنان بسیاری در این مسیر از دست میروند.
هوش مصنوعی: هیچکس نمیداند که در این گنبد آسمانی، چه تعداد جنگها و مشکلات وجود دارد و چه چیزهایی نبرد میشود.
هوش مصنوعی: وقتی رستم سر دیو پست را برید، بر پشت فیل بزرگ نشسته و آرام گرفت.
هوش مصنوعی: به جلو برو و تمام چرت و پرتهایی که ترکها انجام دادهاند را کنار بگذار.
هوش مصنوعی: او به همراه فیل و خواستهاش در حال حرکت بود و به همین دلیل، دنیا به طور کامل به زیبایی آراسته شد.
هوش مصنوعی: زمانی که رستم از مسیر به شاه رسید، خبری به او رسید که نشان میداد رستم به اوج مقام و بزرگی برگشته است.
هوش مصنوعی: در این بیت به این معنا اشاره شده که برای رسیدن به هدف، باید از موانع و مشکلات عبور کرد. جایی که درختان به هم پیچیدهاند، به معنی طبیعی بودن تلاش برای رهایی و فرار از دامها و چالشهاست. در نهایت، افراد موفق کسی هستند که با وجود سختیها، مسیر خود را پیدا کرده و بر مشکلات غلبه میکنند.
هوش مصنوعی: اکنون موجوداتی بزرگ و ترسناک به سوی او آمدهاند، مانند پلنگی که در خشکی میزند و یا نهنگی که در دریا شنا میکند.
هوش مصنوعی: شیر نمیتواند از تیغ او بگذرد، او هم دیو است و هم انسانی کینهجو.
هوش مصنوعی: شاه به استقبال آمده و تاج و کلاهی بر سر گذاشته است، به گونهای که همه به او احترام میگذارند و در برابرش گردن خم میکنند.
هوش مصنوعی: پرچم شاه با صدای بادی که به هر سو میوزید، بر افراشته شد و با فخر و عظمت، جانورانی بزرگ و وحشی در کنار آن دیده میشدند.
هوش مصنوعی: چون رستم، پرچم پادشاهی را دید، به استقبال آن حرکت کرد.
هوش مصنوعی: او به زمین نزدیک شد و آن را بوسید، در حالی که صدا و همهمه سربازان به گوش میرسید و نواهای شیپور و طبل به گوش میآمد.
هوش مصنوعی: رستم فرمان داد که تاج را از روی سر سرکشان بردارند تا بر آن تکیه نزنند.
هوش مصنوعی: از آنجا شاه به کاخ آمدند، با دلهای گشاده و نیتی خیر.
هوش مصنوعی: او به ایرانیان نشان داد که چگونه میتوانند بر مشکلات خود غلبه کنند و با قدرت و استقامت به زندگی ادامه دهند.
هوش مصنوعی: به سپاهیان دستور دادند که بر روی فیلها بروند و به سمت شیرها حمله کنند و آنان را شکست دهند.
هوش مصنوعی: به مدت یک هفته، ایوان را تزیین کردند و شراب و آهنگسازان را دعوت کردند.
هوش مصنوعی: من با مرگ رستم آن داستان را برای تو باز میکنم و از اکوان به شاه یادآوری میکنم.
هوش مصنوعی: من هرگز گوری را ندیدم که به زیبایی و سربلندی تو باشد، با آن رنگ و بویی که داری.
هوش مصنوعی: وقتی که خنجر بر تن او زخم میزند، پوستش را نمیشکافد و نه از دشمن و نه از دوست رحم نمیکند.
هوش مصنوعی: سر او مانند سر فیل است و موهایش بلند، دندانهایش مانند دندانهای خوک پر از دندان است.
هوش مصنوعی: دو چشمش مانند کبود است و لبانش سیاه، گویی به خاطر نگاهی نابخردانه، جسمش را به زشتی کشاندهاند.
هوش مصنوعی: بدان که قدرت و آن بدن وجود ندارد، همه دشت به خاطر او مانند دریایی از خون شده است.
هوش مصنوعی: سرم را مانند بارانی که بر زمین میریزد، از تن جدا کردم و خونم در فضا پخش شد.
هوش مصنوعی: وقتی کیخسرو به شگفتی افتاد که جام آفرین را در دستش گذاشت.
هوش مصنوعی: کسی که مانند او قهرمانی را به وجود آورد، به راستی این شگفتی را در جهان هیچ کس ندیده است.
هوش مصنوعی: مردم به خوبی و کارهای او ایمان دارند و او را به خاطر ویژگیهایش بزرگ و محترم میشمارند.
هوش مصنوعی: او میگوید اگر خداوند آسمان به من از عدل و محبت چیزی عطا نکرده باشد، پس چه کار کردهام؟
هوش مصنوعی: من در این دنیا به اندازهای کوچک و ناچیز هستم که همواره از وجود دیو و پیل میترسم.
هوش مصنوعی: دو هفته آنها به شادی در کنار هم بودند و از جشن و شادی یاد کردند و لذت بردند.
هوش مصنوعی: سومین بار هم، تهمتن با تدبیر و اندیشه این کار را انجام داد تا دوباره پیروز و شاداب شود.
هوش مصنوعی: بویی که از زال سام به مشامم رسید، به من میگوید که چنین آرزویی را نباید پنهان کرد.
هوش مصنوعی: باید سریع بروم و دوباره برگردم، چرا که لازم است که کینه را از بین ببرم و اصلاح کنم.
هوش مصنوعی: سیاوش، این شخصیت بزرگ و محترم را نمیتوان با بیاحترامی و خوار شمردن نسبت به گاوها و فیلها، مقایسه کرد.
هوش مصنوعی: شاه بزرگ و ارزشمند، گنجینهای را باز کرد که در آن چیزهای پنهانی وجود داشت.
هوش مصنوعی: بیا و ده جام گرانبها از گنج بزرگ بیاور که برای شاه پنج، لباس بافتند.
هوش مصنوعی: بندگان روزی خود را که از نعمتهای بزرگ است، با طوقهایی از طلا بر گردن دارند و به پرستش کنندگان خود خدمت میکنند.
هوش مصنوعی: از چیزهای ظریف و با ارزش، از تختهای زینتی و زیبا، و از پارچههای نرم و پول، تاجی ساخته شده است.
هوش مصنوعی: شاه به رستم پیامی فرستاد که این هدیه را با خود به راه بیاور.
هوش مصنوعی: امروز را باید با ما باشی و از فردا تصمیم بگیری که آیا میخواهی بروی یا بمانی.
هوش مصنوعی: او مدتی در حال خوشی و تجمل به سر میبرد، اما در نهایت جز فکر رفتن به ذهنش خطور نکرد.
هوش مصنوعی: دو فرسنگ با او راه را طی کرد و هنگام وداع، او را در کنار خود نگه داشت.
هوش مصنوعی: زمانی که سپهسالار ایران با رستم هم صدا شد و در یک راه قرار گرفت، تصمیم به بازگشت گرفت.
هوش مصنوعی: دنیا به دلیل محبت او صادق و پاک شد و زمین همواره به خاطر خواستههای انسان، آنها را در نظر دارد.
هوش مصنوعی: چرخ زمان گاهی به شکل کمان در میآید و گاهی به شکل تیر، نشاندهنده تغییرات و نوسانات زندگی است.
هوش مصنوعی: وقتی داستان کامل را از اکوان بشنوی، به سوی کین بیژن خواهی رفت.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههای دیگر
تا به حال ۹ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.