گنجور

 
فیاض لاهیجی

همین نه مرهم دل‌های خسته است شراب

که مومیایی رنگ شکسته است شراب

گل شکفتگی از جام باده سیرابست

کلیدِ فتحِ در عیشِ بسته است شراب

طلسم توبة ما را که زاهدان بستند

به یک تبسّم ساغر شکسته است شراب

به صد فسون ز دلم مهر باده نتوان برد

چو حرف راست به طبعم نشسته است شراب

تو خواه خبث زن و خواه مدح کن فیّاض

ز حدّ ما و تو عمریست رسته است شراب