گنجور

 
فیاض لاهیجی

در خواب خمار آن چشم دایم ز شراب او

چشم همه شب تا روز بیدار ز خواب او

تیغ تو و ما هر دو از تشنه لبی مردیم

او تشنه به خون ما، ما تشنه به آب او

از ساغر وصل او لب تر نتوان کردن

اندیشه به چرخ افتد از بوی شراب او

در بزم جگرخواری جرأت نتوان کردن

خمیازه نفس دزدد از بوی کباب او

اندیشه نرنجانی از تربیتم فیّاض

ممکن نبود هرگز تعمیر خراب او

 
sunny dark_mode