فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۵۷

در خواب خمار آن چشم دایم ز شراب او

چشم همه شب تا روز بیدار ز خواب او

تیغ تو و ما هر دو از تشنه لبی مردیم

او تشنه به خون ما، ما تشنه به آب او

از ساغر وصل او لب تر نتوان کردن

اندیشه به چرخ افتد از بوی شراب او

در بزم جگرخواری جرأت نتوان کردن

خمیازه نفس دزدد از بوی کباب او

اندیشه نرنجانی از تربیتم فیّاض

ممکن نبود هرگز تعمیر خراب او