گنجور

 
فیاض لاهیجی

بر گردِ‌رخت سبزه و گل سر زده در هم

دارد چمنت برگ گل و سبزة تر هم

شیرینی و شوری ز شکر خنده و دشمنام

در حلقة لعل تو نمک هست و شکر هم

کوته نکند دست تطاول ز اسیران

زلف تو که از دوش گذشتست و کمر هم

گر صلح نخواهی به من، از جنگ چه مانع

برخیز که ما تیغ نهادیم و سپر هم

مرغانِ چمن، بال به پرواز شکستند

ما را نبود قوّت افشاندن پر هم

از هول شب گور نترسیم که ما را

بسیار شب این طور گذشتست و بتر هم

فیّاض برد دردِ سر از کوی تو فردا

سهلست مدارای تو یک روز دگر هم