ز چشمان تو راز خویش را بنهفته میخواهم
بسی ترسیدهام این فتنهها را خفته میخواهم
ز بد گوییِّ دشمن راز دل پوشیده میدارم
ز دم سردی دی این غنچه را نشکفته میخواهم
ز مژگان قطرههای اشک را در دیده میدزدم
زرشک این گوهر شاداب را ناسفته میخواهم
سر زلفی پریشان کن که همچون روزگار خود
دو روزی خاطر ایّام را آشفته میخواهم
زبان چون غنچة سوسن به هم پیچیدهام فیّاض
مگر درد دل ناگفتنی را گفته میخواهم!
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.