بیوفا و بد و بیدادگرت ساختهاند
خوب بودی و دگر خوبترت ساختهاند
رحم اگر بر دل زارم نکنی جرم تو نیست
که ز حال دل من بیخبرت ساختهاند
دی به از هر به و امروز ز هر بد بترم
چه توان کرد چنین در نظرت ساختهاند
به چه رنگ از تو شکبید دل بیطاقت من
تو که هر لحظه به رنگ دگرت ساختهاند
چون ز غیرت نگدازیم که این بلهوسان
راه چون مور به تنگ شکرت ساختهاند!
دور از آغوش رقیبان نشوی پنداری
دست این طایفه را در کمرت ساختهاند
راز من هم ز زبان تو به من میگویند
این حریفان که چنین پرده درت ساختهاند
از سموم نفس بلهوسان میترسم
که سراپای، چو گلبرگ ترت ساختهاند
این لطافت که تو داری و صفایی که تراست
از نسیم گل و آب گهرت ساختهاند
ناز بر تخت کی و مملکت جم دارند
بیدلان تو که با خاک درت ساختهاند
خبر از خویش نداری به چه کاری فیّاض
چه دمیدند که بی پا و سرت ساختهاند!
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.