گنجور

 
فیاض لاهیجی

نماز شام چنان نشئة میش گل کرد

که آفتاب ز بدمستیش تنزل کرد

نسیم زلف تو زد بر دماغ او هر گاه

صبا به عهد تو میل شمیم سنبل کرد

مگر به باغ تو بودی که امشب از بلبل

گل دریده دهن صد سخن تحمل کرد؟

سری ز سرّ دهانش برون نبرد آخر

دلم چو غنچه درین نکته بس تأمّل کرد

فریب زلف نخوردی ولی ببین فیّاض

که چون شکار تو آخر کمند کاکل کرد!

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode