گنجور

 
فیاض لاهیجی

عاشق آنست که در بر گل رویی دارد

عارف آنست که دستی به سبویی دارد

بلبل از باغ به طوف دل ما می‌آید

یارب این غنچه ز گلزار که بویی دارد!

چاره‌ها کرد که از تاب تو رسوا نشود

چه کند، آینه در پیش تو رویی دارد!

حبّذا میکده کز دولت ساقی آنجا

هر کسی پای خم و دست سبویی دارد

از پی عزم طواف سر کویی فیّاض

اشکم از خون گل و لاله وضویی دارد