عاشق آنست که در بر گل رویی دارد
عارف آنست که دستی به سبویی دارد
بلبل از باغ به طوف دل ما میآید
یارب این غنچه ز گلزار که بویی دارد!
چارهها کرد که از تاب تو رسوا نشود
چه کند، آینه در پیش تو رویی دارد!
حبّذا میکده کز دولت ساقی آنجا
هر کسی پای خم و دست سبویی دارد
از پی عزم طواف سر کویی فیّاض
اشکم از خون گل و لاله وضویی دارد