گنجور

 
فیاض لاهیجی

تا ذوق نوا بر لب من جوش برآورد

هر جا سرخاریست ز گل گوش برآورد

از ذوق بغل‌گیری آن قامت رعنا

هر مو به تنم چون مژه آغوش برآورد

آن شعله که در طور به موسی بنمودند

آخر سر از آن طرف بناگوش برآورد

بی‌طاقتی آخر ز دل این راز نهان را

فریادکنان از لب خاموش برآورد

یک دم ننشستم ز تکاپوی تو فیّاض

تا خون دلم از کف پا جوش برآورد