یک نفس خود را ز غم آزاد میباید گرفت
صرفهای از عمر بیبنیاد میباید گرفت
حلقة فتراک را در گوش میباید کشید
سرمه از گرد ره صیّاد میباید گرفت
ذوق خندیدن گرت انگشت بر لب میزند
خویشتن را همچو گل بر باد میباید گرفت
در محبّت با دلی از شیشه نازکتر که هست
جان آهن سینة فولاد میباید گرفت
پای تدبیر محبَّت میرسد آخر به سنگ
غیرتی از تیشة فرهاد میباید گرفت
در فن جانبازی عشّاق هم تعلیمهاست
سر خط این مشق از استاد میباید گرفت
دلبری را شیوهها جز حسن مادرزاد هست
شمّهای گفتم دگرها یاد میباید گرفت
ساغر پر تا خط بغداد بر لب بیغمی است
پادشه را خطة بغداد میباید گرفت
ترا چو خط طَرَفِ روی لاله رنگ گرفت
ز رشک آینة آفتاب زنگ گرفت
شکست قیمت لعل آن لب و به خنده شکست
گرفت ملک دل آن غمزه و به جنگ گرفت
به شکوه گرم زبانآوری شدم افسوس
که آن دهن سر راهم گرفت و تنگ گرفت
به دوستی تو گر شهرهام عجب نبود
مرا که گوهر اشک از رخ تو رنگ گرفت
چه اعتراض دلش سخت اگر بود، فیاض
نکرده است ز سختی کسی به سنگ، گرفت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
غنچه را دور از لب لعلت دل از گلشن گرفت
بیرخت گل، گونه از رخسار زرد من گرفت
کاشکی یک لحظه سودای مرا کردی علاج
آنکه از بادام چشمم سالها روغن گرفت
چهره در خون شست او هم گرچه خون من بریخت
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.