گنجور

 
فیاض لاهیجی

ابر زا از خصمی مژگان من اندیشه نیست

هیچ خصمی در جهان چون خصمی هم‌پیشه نیست

شیشه در هم‌چشمی دل سرزنش‌ها می‌کشد

کانچه دل آماده دارد بهر ما در شیشه نیست

در دل ما سبز می‌خواهد تمنّا تخم خام

ریشة عیشی که در بوم و بر این بیشه نیست

بیستون برداشتن موقوف زور دیگرست

بازوی عشق ار نباشد جوهری در تیشه نیست

ریشة غم در دل فیّاض از بس محکم است

نیست جایی در سراپای تنم کاین ریشه نیست