جز تو عاشق را کسی کی سر به صحرا داده است
سرو قمری را ببین بر فرق خود جا داده است
دل چنان نشکست کز سعی توام گردد درست
سنگ بیداد تو داد شیشهی ما داده است
وسعت میدان همّت بین که خرج گریه را
دل ز دریا مشربی عمریست تنها داده است
بسکه از غم خوردنم کم دستگه شد روزگار
قسمت امروز از غمهای فردا داده است
ناتوان بستر درد تو از بهر علاج
کافرم گر نبض در دست مسیحا داده است
بیغمیها کشتیام را خوش به ساحل رانده بود
گریه را نازم که بازم سر به دریا داده است
لذّت آوارگی فیّاض باز از کوی عقل
سر به صحرای جنونم بیمحابا داده است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
حق تو را دست طلب پای توانا داده است
عقل دانا فهم برنا چشم بینا داده است
دیده و هوش و تمیز و درک معنی داده است
در تصرف ملک تن را بر تو یک جا داده است
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.