فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۹

چه کنم صلح کسی جنگ و ستیز تو که خوبست

چشم آمیزشم از کیست گریز تو که خوبست

بگشا بند قبا منتظر شام چرایی

صبحدم هم به گریبان عزیز تو که خوبست

نکنی فرق هوس را ز محبَّت عجب از تو

ز چه باید به تو آموخت تمیز تو که خوبست

منّت ناز چه حاجت مدد غمزه چه لازم

به جدالم نگه عربده‌ریز تو که خوبست

زخم من منّت ناسور شدن را ز که جوید

خال مشکین و خط عربده‌ریز تو که خوبست

خط نکو، خال نکو، خنده نمک، لب نمکین‌تر

به چه چیز تو دهم دل همه چیز تو که خوبست

با تو فیّاض چرا گوش به مطرب ننشینم

نفس سوختة زمزمه‌خیز تو که خوبست