گنجور

 
فصیحی هروی

سر و برگ من محزون نداری

غم آشفته حالان چون نداری

در آن کاکل که اقلیم جنونست

ز عقل آشفته‌تر مجنون نداری

از آن نرگس کش از ناز آفریدند

کدامین دیده‌کش پرخون نداری

فصیحی یار بی‌رحمست ورنه

کنار کیست کش جیحون نداری