گنجور

 
فصیحی هروی

بهشت را چه کند با غم آرمیده او

ز دوزخ از چه هراسد فراق دیده او

من و سجود بت از داورم مترسانید

من آفریده عشقم نه آفریده او

شهید عشق ترا راه کعبه مقصود

کسی نشان ندهد جز سر بریده او

به حرف میوه فریبم مده که نیست مرا

امید سایه هم از نخل نورسیده او

چنان گداخت فصیحی ز ضعف شام فراق

که تاب نور ندارد چراغ دیده او