گنجور

 
فصیحی هروی

خدایا رخصت پرواز ازین دام مجاز ده

به هر جا می‌رود فرمان تو خط جوازم ده

ز شاخ و برگ من پر کن گلستان دو عالم را

پس آنگه رخصت باد خزان در ترکتازم ده

زبانم چیست خونی منجمد ز آسیب دم سردی

بگیر این لخته خون را وکلید گنج رازم ده

گریبانی سراسر چاک کو چون دامن مژگان

تو گر دستم ندادی پاره‌ای چاک نیازم ده

پریشان بال ماندم در شکنج دام آزادی

فراغت خانه‌ای در زیر بال شاهبازم ده

ز داغی لخت لختم را گدای کاسه در کف کن

پس آنگه حکم سلطانی ز دیوان ایازم ده

مرا از قبله طاعت پرستان روی برگردان

فصیحی‌وار از غم قبله‌ای بهر نمازم ده