گنجور

 
فصیحی هروی

چون اشک خرقه طلب از خون ناب پوش

در فیض پرده بر رخ صد آفتاب پوش

بی خرقه خلوتت چو فلاطون تمام نیست

در خم نشین و خرقه ز لای شراب پوش

آب حیات باش ولیکن ز بیم خضر

بر روی خویش پرده ز موج سراب پوش

این پرده‌های حسن نظر خیره می‌کند

یک پرده بر جمال خود از آفتاب پوش

از محتسب مترس ولی بهر پاس شرع

موجی بیار و بر سر جام شراب پوش

عصمت شهید جلوه حسنی که از حیا

آید به سیر آینه عکسش نقاب پوش

خاکستری مناز فصیحی به صبر خویش

چندی چو شعله هم کفن اضطراب پوش