چون اشک خرقه طلب از خون ناب پوش
در فیض پرده بر رخ صد آفتاب پوش
بی خرقه خلوتت چو فلاطون تمام نیست
در خم نشین و خرقه ز لای شراب پوش
آب حیات باش ولیکن ز بیم خضر
بر روی خویش پرده ز موج سراب پوش
این پردههای حسن نظر خیره میکند
یک پرده بر جمال خود از آفتاب پوش
از محتسب مترس ولی بهر پاس شرع
موجی بیار و بر سر جام شراب پوش
عصمت شهید جلوه حسنی که از حیا
آید به سیر آینه عکسش نقاب پوش
خاکستری مناز فصیحی به صبر خویش
چندی چو شعله هم کفن اضطراب پوش