گنجور

 
فصیحی هروی

کسی در این چمن اسرار رنگ و بو فهمید

که شوخ چشمی مرغان هرزه‌گو فهمید

برو مسیح و بیاسا که سر داغ مرا

کسی که لاله این باغ شد نکو فهمید

کند چو دایره سر در سجود پا فرموش

کسی که قیمت یک گام جست و جو فهمید

چنان به دور تو رسوای خاص و عام شدیم

که راز باده ما ساغر و سبو فهمید

غریب وادی ایمن چرا ز رشک نسوخت

که دود شعله درین دیر گفتگو فهمید

نخست حرف فصیحی ز درس ما اینست

که هر که هیچ نفهمید جمله او فهمید