گنجور

 
فصیحی هروی

ز پرده ساز جهان‌ نوا برخاست

که فر شاه صفی تخت و تاج را آراست

دهان سکه چو نامش گرفت پرزر شد

زبان خطبه ثنایش سرود کامرواست

به نیم موجه دلش آز را کریم کند

سپهر الحق دریادلی چنین می‌خواست

مرض ز ملک طبیعت گریخت از بیمش

همین عقیم به دورش سپهر حادثه‌زاست

بهار حلقش عطری فشاند بر عالم

که هر کجا خس و خاریست همچو گل بویاست

شکفت در جگر لاله نیز غنچه داغ

اگر سیاه‌دلی نشکفد گل سوداست

چو اوست قبله شاهان زبان ثنایش گفت

به راستی که زبانم به کام قبله‌نماست

ستم به عهدش همچون دفینه در خاکست

جهان به دستش همچون سفینه بر دریاست

شهنشها تو جوان بخت و دولت تو جوان

به عیش کوش که وقت جوانی دنیاست

تراست غره سال شباب و می‌دانم

که ملک دولت و دین را بهار نشو و نماست

به ذوق عهد تو عمر گذشته برگردد

به کشوری که تویی در حساب دی فرداست

سپهر را تو به غایت عزیز مهمانی

که بیشتر ز چهل سال خانه می‌آراست

ز گونه گونه نعم هر چه بود در عالم

برای مصلحت دولت تو می‌پیراست

کنون که آمده‌ای میزبان عالم باش

که نعمت خوش خوان سپهر عدل و سخاست

شها چو جد تو آن شاه آسمان خرگاه

به عزم سیر بهشت از سر جهان برخاست

جهان چو مردم چشم بتان سیه پوشید

سپهر چون مژه صفهای فتنه می‌آراست

به نیم لحظه تو گفتی که آفتاب منیر

خمیر مایه شام و شب غم و یلداست

ز باد حادثه بنشست آسمان به زمین

زموج اشک زمین همچو آسمان برخاست

ز بس رمیدی از سایه شخص می‌دیدند

که سایه کسی از کس هزار گام جداست

جهانیان را شد سر این سخن روشن

که سایه در ره ناامن دشمنی ز قفاست

که ناگه از افق غیب صبح دولت تو

طلوع (کرد و) جهان را به عدل و داد آراست

هنوز فتنه خوابیده چشم می‌مالید

که تیغ فتنه نشان تو کرد قامت راست

کنون ز عدل تو عالم چنان شد امن آباد

که سرخ رویی شمع از طپانچه‌های صباست

همیشه تا گل نوروز بر سر سالست

مدام تا ز سحاب آبروی نشو و نماست

ترا به سیر گل اقبال سایه‌گستر باد

کز آن شمیم نسیم وجود غالیه‌ساست

از آن زمان که دعای تو گشت ما را ورد

کلیدداری درهای آسمان با ماست

ترا حیات طبیعی دهد خدای جهان

سخا و جود تو بر طول مدت تو گواست

اگر حیات ابد نیز آرزو داری

به عدل کوش که آب خضر درین صحراست

 
 
 
عنصری

ز راستی و بلندی که مر ترا بالاست

به وصفت اندر، معنی بلند گردد و راست

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از عنصری
ناصرخسرو

اگر بزرگی و جاه و جلال در درم است

ز کردگار بر آن مرد کم درم ستم است

نداد داد مرا چون نداد گربه مرا

تو را از اسپ و خر و گاو و گوسفند رمه است

یکی به تیم سپنجی همی نیابد جای

[...]

ازرقی هروی

در قناعت و توفیق دین و مذهب راست

بروزگار تو ، ای فخر کاینات ، کراست؟

برون ز راه تو هر راه کاندر آفاقست

غریق بیم و امید و اسیر روی و ریاست

فزایش سخن و نکتۀ بدیع تو را

[...]

قطران تبریزی

سرشگ ابر بکردار لؤلؤ لالاست

نسیم باد بکردار عنبر ساراست

سپاه برف رمید و سپاه لاله رسید

خروش زاغ نشست و خروش فاخته خاست

بهر کجا نگری پیش چشم تو گهر است

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از قطران تبریزی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه