گنجور

 
فنودی

مگر آن زمان به داد دل من رسیده باشد

که گیاه ناامیدی زگلم دمیده باشد

ز صباح حشر ترسد مگر آن گناهکاری

که شب دراز هجران صنمی ندیده باشد

مکن ای صبا مشوش سر زلف آن پری را

بگذار خاطر ما دمی آرمیده باشد

دل من ز دیده بیرون به هوای زلف او شد

نتوان گرفت مرغی که قفس پریده باشد

نکند سلامت آن کس من زار ناتوان را

که به عمر خار عشقش به جگر خلیده باشد

به ره وفا و مهرت همه راست رو چو تیرم

به قدم مبین که از غم چو کمان خمیده باشد

به حیات جاودانی نرسم مگر زمانی

که سرم به راه عشقش و ز تنم بریده باشد

گلهٔ شب فراقش به نسیم صبح کردم

نه عجب که شرح حالم ز صبا شنیده باشد

به خدا که شیخ در سر همگی خمار دارد

چه شود ز جام وصلت قدحی کشیده باشد

 
 
 
بهترین ابزار حسابداری و مدیریت مالی شخصی - حسابداری شخصی تدبیر
میلی

دل من چون مرغ بسمل، دمی آرمیده باشد

که به خاک و خون به راهش، دو سه دم تپیده باشد

ز ستمگری پیشمان شده و در اضطرابم

که ز کرده‌ها مبادا المی کشیده باشد

چو رسد رقیب غمگین، ز پی تسلّی خود

[...]

عرفی

به لحد چگونه زین غم، دلم آرمیده باشد

که لبی چنان به مرگم، چو تویی گزیده باشد

اثر از نمک چو یابد، دلم از شراب دایم

که ز جام قطرهٔ می، ز لبش چکیده باشد

چو رود، ملول گردم، ز برم ، کناره سوزد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه