گنجور

 
امیرعلیشیر نوایی

نهاد پیر مغان بر کفت چو باده صاف

به عذر توبه دگر خویشرا مدار معاف

ز چاک پیرهنم دوختن چه سود ایدل

مرا که گشته ز تیغ فراق سینه شکاف

شکست قلب همه اهل عشق مژگانت

ازان سبب که صف آراسته چون اهل مصاف

به درس عشق در آ صوفیا چو مطلوبت

نگشت فتح ز مفتاح و کشف از کشاف

تمام دفتر آداب عشق یک حرف است

سخن دراز کشید از نزاع اهل خلاف

مرا رضای تو و دیر به ز کعبه و زهد

که گفته اند که بالای طاعتست انصاف

طریق بیخودی از فانی و خودی از شیخ

که این زلا همه گه نکته راند آن از لاف

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode