گنجور

 
امیرعلیشیر نوایی

چه عکس ساقی خورشیدوش در ساغرم افتد

شراب از ساغر خورشید خوردن در سرم افتد

چو عقد دختر رز خواستم هر شب بخواب خوش

عروس آفتاب از آسمان در بسترم افتد

درون مهر صد گل از کواکب بشکفد هر گه

ز می گلها بروی ساقی مه پیکرم افتد

مرا جان برد صد ره از برای وعده بوسی

ز مستی و جنون دیگر چو گوید باورم افتد

ز لعل آتشینش سوختم شاید که بارد خون

چو گردد ابر از آن بادی که در خاکسترم افتد

ز بام دیر از مستی مده بیمم ز افتادن

چه باک آن مست را کز بام دیر اندر حرم افتد

رسم از دشت هرمان جانب مقصود چون فانی

دران صحرا اگر خضر هدایت رهبرم افتد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode