گنجور

 
امیرعلیشیر نوایی

نیست یکدل کز جفای چشم او بیمار نیست

یا که چشمی کز غم دل تا سحر بیدار نیست

گرچه ناهمواری گردون برون از غایت است

در جفا چون آن مه بی مهر ناهموار نیست

وصل خاصان را بود کنج غم و مرغ دلم

تا بود ویران مقام جغد در گلزار نیست

نبود اندر عشق با فرهاد و شیرین نسبتم

زانکه با اهل خرد دیوانگان را کار نیست

گر شبی از شدت هجران ز عشق آیم به تنگ

باز تا وقت سحر کارم جز استغفار نیست

تار ادبارم بگردن زهد و دین از من مجوی

ای مقیم دیر دان کین رشته زنار نیست

نیست شد فانی دران کو از خیالش ای رقیب

دست کوته کن تو هم او را همان پندار نیست

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode