گنجور

 
امیرعلیشیر نوایی

من درد زهر هجران درمی‌کشم به یادت

تو صاف عیش در کش کاب حیات بادت

ما از خمار مردیم در کنج نامرادی

ساغر تهی مبادت از باده مرادت

ای کز ریا غمت بود وز باده شاد گشتی

غمگین مباد یا رب هرگز درون شادت

گر خانقاه تقوی در بسته شد چه باک است

دیر فنا کشادست زو باز شد کشادت

از خرقه می آلود غم نیست در خرابات

گر در طریق رندی پاکست اعتقادت

در هر چه قسمت تست راه رضا نپویی

در حیرتم که آیا با کیست این عبادت

فانی اراده ات را خواهی اراده دوست

باید که سر درآری در حلقه ارادت

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
مولانا

بگذشت روز با تو جانا به صد سعادت

افغان که گشت بی‌گه ترسم ز خیربادت

گویی مرا شبت خوش خوش کی به دست آتش

آتش بود فراقت حقا و زان زیادت

عاشق به شب بمردی والله که جان نبردی

[...]

اوحدی

چون گشت با تو ما را پیوند دل زیادت

گر هجر ما، گزینی، دوری ز حسن عادت

شبهاست تا دلم را تب دارد از غم تو

آه! از تو، گر نیایی روزی بدین عیادت

طبعت به طالع ما شد تند و تیز، ارنه

[...]

کمال خجندی

گر کم شده ست با من اکنون ترا ارادت

باری ارادت من هر دم شود زیادت

بی آفتاب رویت برگشت طالع من

بازم سعادتی بخش ای اختر سعادت

دلجوئی غریبان عادت گرفتی اول

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه